دیکشنری تخصصی

composition ratio

composition sentence

composition series

composition statement

composition syllogism

compositional data

compositional element

compositional layering

compositional rule

compositional variety

compositional weight

compositive cideo

compositor viewer

<hr> معنی : مخلوط، مواد مقوی نباتات، کود دادن <hr> معانی دیگر : کود (به ویژه کودبرگ یا آمیزه ای از کود حیوانی و خاک)، آمیزه، ترکیب

معنی : مخلوط، مواد مقوی نباتات، کود دادن معانی دیگر : کود (به ویژه کودبرگ یا آمیزه ای از کود حیوانی و خاک)، آمیزه، ترکیب

compost

composter

<hr> معنی : ترکیب، جسم مرکب، محوطه، بلور دوتایی، مرکب، جسم مرکب، چند جزئی، لفظ مرکب، ترکیب کردن، امیختن، مخلوط کردن <hr> معانی دیگر : آمیختن، همنهشتن، همهشتن، سرشتن، هم نهاد کردن، (مخلوطی از چند چیز که ماهیت اولیه ی خود را از دست می دهند - در مقابل mixture یا مخلوطی که اجزای آن خواص اولیه خود را حفظ می کنند) ترکیب، آمیزه، همنهشته، سرشته، آویخته، دارای دو یا چند بخش، وخیم تر کردن، تشدید کردن، بدتر کردن، (بانکداری - بهره ی پول و بهره ی متعلق به بهره ی آن را) حساب کردن، (زبان شناسی) واژه ی مرکب، همکرد، (دستور زبان - جمله ی) همپایه، (با توافق طرفین) حل و فصل کردن، (به ویژه در مورد بدهی) مصالحه کردن، (با پرداخت مبلغی کمتر از مبلغ وام) سرقضیه را هم - آوردن، (باهم) کنار آمدن، با هم ساختن، محوطه (دارای یک یا چند ساختمان)، حصار، عرصه، حیاط

معنی : ترکیب، جسم مرکب، محوطه، بلور دوتایی، مرکب، جسم مرکب، چند جزئی، لفظ مرکب، ترکیب کردن، امیختن، مخلوط کردن معانی دیگر : آمیختن، همنهشتن، همهشتن، سرشتن، هم نهاد کردن، (مخلوطی از چند چیز که ماهیت اولیه ی خود را از دست می دهند - در مقابل mixture یا مخلوطی که اجزای آن خواص اولیه خود را حفظ می کنند) 

compound

compound alluvial fan

compound amount factor

compound bar

compound bar chart

compound beam

compound bending

compound coating

compound coil

compound compression

compound conodont element

compound cooling unit

compound coral

compound cross section

compound cross stratification

compound curve

compound damask

compound depreciation method

compound distribution

compound document

compound event

compound excitation

compound fault

compound fold

compound foreset bedding

compound generator

compound girder

compound growth

compound hydrograph

<hr> معنی : ربح مرکب <hr> معانی دیگر : (بانکداری) بهره ی چندگانه

معنی : ربح مرکب معانی دیگر : (بانکداری) بهره ی چندگانه

compound interest

compound interest methods of depreciation

compound intersection

compound laccolith or laccolith or laccolith

واژه های حرف "c" - دیکشنری تخصصی