دیکشنری تخصصی

<hr> معنی : فرض کردن، انگاشتن، پنداشتن، تفکر کردن، تصور کردن، حدس زدن <hr> معانی دیگر : خیال کردن، تخیل کردن، انگاریدن، سگالیدن، گمان کردن، فر­ کردن

معنی : فرض کردن، انگاشتن، پنداشتن، تفکر کردن، تصور کردن، حدس زدن معانی دیگر : خیال کردن، تخیل کردن، انگاریدن، سگالیدن، گمان کردن، فر­ کردن

imagine

imaging

imaging spectrometers

imaging spectrometry

imagist

imandrite

<hr> معنی : عدم تعادل، عدم توازن، ناهماهنگی <hr> معانی دیگر : ناهمسنگی، ناهمترازی، نابرابری

معنی : عدم تعادل، عدم توازن، ناهماهنگی معانی دیگر : ناهمسنگی، ناهمترازی، نابرابری

imbalance

imbalance function

<hr> معنی : جا دادن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، فرو کردن، نشاندن، در درون کار کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: embed

معنی : جا دادن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، فرو کردن، نشاندن، در درون کار کردن معانی دیگر : رجوع شود به: embed

imbed

imbedded

imbedding theorem

imbeded markov chain

imbibational water value

<hr> معنی : جذب، استنشاق، درک، اشباع <hr> معانی دیگر : (جذب آب توسط برخی کلوئیدها مانند مواد چسبی تخم گیاه و متورم شدن آنها) در خیسی، در آغشتگی

معنی : جذب، استنشاق، درک، اشباع معانی دیگر : (جذب آب توسط برخی کلوئیدها مانند مواد چسبی تخم گیاه و متورم شدن آنها) در خیسی، در آغشتگی

imbibition

imbibition moisture

imbibition printing

imbricate zone

imbricated

<hr> سفاله ای شدگی، لب روی لبی بودن

سفاله ای شدگی، لب روی لبی بودن

imbrication

imbrocado

<hr> معنی : جذب کردن، الودن، تر کردن، الوده کردن، اغشتن، اشباع کردن <hr> معانی دیگر : آغشتن (به ویژه با خون)، (با خون) لک انداختن، (در خون) خیساندن، خیساندن، مرطوب کردن

معنی : جذب کردن، الودن، تر کردن، الوده کردن، اغشتن، اشباع کردن معانی دیگر : آغشتن (به ویژه با خون)، (با خون) لک انداختن، (در خون) خیساندن، خیساندن، مرطوب کردن

imbrue

<hr> معنی : اغشتن، اشباع کردن، رسوخ کردن در، خوب نفوذ کردن، خوب رنگ گرفتن، ملهم کردن <hr> معانی دیگر : (با: with) آکندن، الهام دادن، (اندیشه و غیره) القا کردن، به دل انداختن، رنگدار کردن (از رنگ اشباع کردن)، رنگ آکند کردن، (نادر) اشباع کردن (با آب)، سرشار کردن، رسو&nbsp;کردن در

معنی : اغشتن، اشباع کردن، رسوخ کردن در، خوب نفوذ کردن، خوب رنگ گرفتن، ملهم کردن معانی دیگر : (با: with) آکندن، الهام دادن، (اندیشه و غیره) القا کردن، به دل انداختن، رنگدار کردن (از رنگ اشباع کردن)، رنگ آکند کردن، (نادر) اشباع کردن (با آب)، سرشار کردن، رسو کردن در

imbue

imcremental backup

<hr> مخفف: صندوق بین المللی پول

مخفف: صندوق بین المللی پول

imgreite

imhibitor

imho

imhoff cone

imhofite

imidazol

iminourea

imipiramine

<hr> معنی : ساختگی، بدلی، تقلید، چیز تقلیدی <hr> معانی دیگر : بدل سازی، همانندسازی، مانشگری، خمانیدن، سرمشق گیری، تقلیدی، تقلبی، ناسره، نبهره، مصنوعی، جعل، رونوشت سازی، (زیست شناسی) والوچ، (فلسفه - افلاطون: روشی که طبق آن موجودات الگوهای ابدی را به طور ناقص در خود وارد می کنند) در نهاد، (ارسطو: تجسم هنری نه از راه تقلید مو به مو بلکه با نشان دادن ماهیت و نهاد اصلی چیزی) نهادنمایی، پیروی، جعلی

معنی : ساختگی، بدلی، تقلید، چیز تقلیدی معانی دیگر : بدل سازی، همانندسازی، مانشگری، خمانیدن، سرمشق گیری، تقلیدی، تقلبی، ناسره، نبهره، مصنوعی، جعل، رونوشت سازی، (زیست شناسی) والوچ، (فلسفه - افلاطون: روشی که طبق آن موجودات الگوهای ابدی را به طور ناقص در خود وارد می کنند) در نهاد، (ارسطو: تجسم هنری نه ا

imitation

imitation backed cloth

imitation chambray

imitation game

imitation lace

imitation leather

imitation ribbon effect

imitation silk

imitation tinsel yarn

imiterite

<hr> معنی : مجرد، جزئی، غیر مادی، بی اهمیت، معنوی <hr> معانی دیگر : نا تنمند، روحی، فروهری، نامربوط، ناچیز

معنی : مجرد، جزئی، غیر مادی، بی اهمیت، معنوی معانی دیگر : نا تنمند، روحی، فروهری، نامربوط، ناچیز

immaterial

<hr> معنی : نا بهنگام، سبز، نارس، بی تجربه، نا بالغ، رشد نیافته <hr> معانی دیگر : نرسیده، کال، کالک، نابرنا، نابرومند، کم تجربه، نپخته، خام مغز، نا آزموده، بی آروین، ناتمام، ناکامل، نابسمند

معنی : نا بهنگام، سبز، نارس، بی تجربه، نا بالغ، رشد نیافته معانی دیگر : نرسیده، کال، کالک، نابرنا، نابرومند، کم تجربه، نپخته، خام مغز، نا آزموده، بی آروین، ناتمام، ناکامل، نابسمند

واژه های حرف "i" - دیکشنری تخصصی