دیکشنری تخصصی

incidence axioms

incidence function

incidence geometry

incidence matrix

incidence plane

incidence rate

incidence relation

<hr> معنی : تصادف، حادثه، تصادف اتومبیل، مصیبت ناگهانی، تلافی، روی داد، واقعه، حتمی وابسته، تابع، شایع <hr> معانی دیگر : اتفاق، پیشامد، رخداد، برخورد، درگیری، برتابش، برتابشی، برخوردی، لازمه، بایا، درخور، همایند (با)، جزو، بخشی از، (حقوق) مشروط، منوط به چیزی دیگر، پی آیند، الزام آور، عارضی، عرضی، تبعی، ضمنی

معنی : تصادف، حادثه، تصادف اتومبیل، مصیبت ناگهانی، تلافی، روی داد، واقعه، حتمی وابسته، تابع، شایع معانی دیگر : اتفاق، پیشامد، رخداد، برخورد، درگیری، برتابش، برتابشی، برخوردی، لازمه، بایا، درخور، همایند (با)، جزو، بخشی از، (حقوق) مشروط، منوط به چیزی دیگر، پی آیند، الزام آور، عارضی، عرضی، تبعی، ضمنی

incident

incident light

incident light microscope

incident on

incident wave

<hr> معنی : عارضی، ضمنی <hr> معانی دیگر : جزئی، فرعی، (جمع) مخلفات، (با: to) لازمه، جزو، همایند، منضم، اتفاقی، پیشامدین، تابع، غیر مهم، لازم، ر&nbsp;دهنده، محتمل الوقوع

معنی : عارضی، ضمنی معانی دیگر : جزئی، فرعی، (جمع) مخلفات، (با: to) لازمه، جزو، همایند، منضم، اتفاقی، پیشامدین، تابع، غیر مهم، لازم، ر دهنده، محتمل الوقوع

incidental

incidental amplitude modulation

incidental damages

incidental defect

incidental error

incidental expenses

incidental ferquency modulation

<hr> (موسیقی همراه با نمایش و فیلم و غیره) موسیقی سرصحنه

(موسیقی همراه با نمایش و فیلم و غیره) موسیقی سرصحنه

incidental music

incidental phase modulation

incidental radiation device

incidental sample

incidental sampling

incidental sound

<hr> برحسب اتفاق، پیشامدوار، ضمنا، اتفاقا، لزوما، بطور لزوم

برحسب اتفاق، پیشامدوار، ضمنا، اتفاقا، لزوما، بطور لزوم

incidentally

incidentals time

<hr> معنی : سو زاندن، خاکستر کردن، با اتش سوختن <hr> معانی دیگر : (سوزاندن و تبدیل به خاکستر کردن) خاکستر کردن یا شدن، جزغاله کردن یا شدن

معنی : سو زاندن، خاکستر کردن، با اتش سوختن معانی دیگر : (سوزاندن و تبدیل به خاکستر کردن) خاکستر کردن یا شدن، جزغاله کردن یا شدن

incinerate

<hr> معنی : تبدیل بخاکستر کردن <hr> معانی دیگر : سوزاندن

معنی : تبدیل بخاکستر کردن معانی دیگر : سوزاندن

incineration

<hr> (دستگاهی که می سوزاند و تبدیل به خاکستر می کند به ویژه زباله را) زباله سوز، خاکسترگر، کوره ای که اشغال یا لاشه مرده در ان سوزانده و خاکسترمیشود

(دستگاهی که می سوزاند و تبدیل به خاکستر می کند به ویژه زباله را) زباله سوز، خاکسترگر، کوره ای که اشغال یا لاشه مرده در ان سوزانده و خاکسترمیشود

incinerator

incipient cavitation

incipient erosion

incircle

incircle of triangle

incisal edge

incisal embrasure

<hr> حک شده، کنده کاری شده، چاکدار

حک شده، کنده کاری شده، چاکدار

incised

incised meander

incised rills

incised river

<hr> معنی : برش، شکاف، چاک <hr> معانی دیگر : بریدگی، (جراحی - برش یا شکافی که در بافت ایجاد شده است) شکاف، برندگی، تیزی

معنی : برش، شکاف، چاک معانی دیگر : بریدگی، (جراحی - برش یا شکافی که در بافت ایجاد شده است) شکاف، برندگی، تیزی

incision

incision rill

<hr> معنی : دندان پیشین، ثنایا <hr> معانی دیگر : دندان پیشین، ثنایا

معنی : دندان پیشین، ثنایا معانی دیگر : دندان پیشین، ثنایا

incisor

<hr> معنی : تحریک کردن، انگیختن، با صرار وادار کردن <hr> معانی دیگر : برانگیختن، آشوب انگیزی کردن، تفتین کردن، آغالیدن، شوراندن

معنی : تحریک کردن، انگیختن، با صرار وادار کردن معانی دیگر : برانگیختن، آشوب انگیزی کردن، تفتین کردن، آغالیدن، شوراندن

incite

incliable

incliation

<hr> معنی : انحراف، نهاد، تمایل، عطف، خو، شیب، خمیدگی بجلو و پایین <hr> معانی دیگر : سرازیری، سربالایی، کژینگی، شیبداری، (فکر و احساس) میل، گرایش، طبع، زاویه ی شیب، میزان شیب، تعظیم خفیف، سرفرودآوری، سیرت، طبیعت

معنی : انحراف، نهاد، تمایل، عطف، خو، شیب، خمیدگی بجلو و پایین معانی دیگر : سرازیری، سربالایی، کژینگی، شیبداری، (فکر و احساس) میل، گرایش، طبع، زاویه ی شیب، میزان شیب، تعظیم خفیف، سرفرودآوری، سیرت، طبیعت

واژه های حرف "i" - دیکشنری تخصصی