دیکشنری تخصصی

isoclinic contour

isocon image tube

isoconversional

isocubanite

isocyanate resin

isocyclic ring

<hr> معنی : هم اندازه، دارای ابعاد مساوی، دارای قطر مساوی <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد یاخته ها) هم پراز، جور قطر

معنی : هم اندازه، دارای ابعاد مساوی، دارای قطر مساوی معانی دیگر : (به ویژه در مورد یاخته ها) هم پراز، جور قطر

isodiametric

isodisperes

isodistance

isoelectonic trap

<hr> برق هم توان، دارای فشار الکتریکی مساوی

برق هم توان، دارای فشار الکتریکی مساوی

isoelectric

<hr> (برق و مکانیک) نقطه ی هم برق، ایزو الکتریک

(برق و مکانیک) نقطه ی هم برق، ایزو الکتریک

isoelectric point

isoelectric point precipitation

isoelectric region

<hr> (وابسته به دو یا چند اتم که تعداد الکترون ها و سایر ویژگی های جسمی آنها برابرند) جور الکترون، دارای الکترونهای یکسان

(وابسته به دو یا چند اتم که تعداد الکترون ها و سایر ویژگی های جسمی آنها برابرند) جور الکترون، دارای الکترونهای یکسان

isoelectronic

isoelectronic ions

isoelectronic point

isoferroplatinum

isofix

isoflavone

isogas curve

<hr> علوم هوایى : خط هم شیب علوم نظامى : خط میزان منحنى نقاط متحدالانحراف مغناطیسى روى نقشه

علوم هوایى : خط هم شیب علوم نظامى : خط میزان منحنى نقاط متحدالانحراف مغناطیسى روى نقشه

isogonal

isogonal mapping

isogonal transformation

<hr> (نشان دهنده ی نقاطی در روی نقشه که دارای تمایل مغناطیسی همسان اند) جور مغناطیس نما، هم میل، (وابسته به یا دارای گوشه های برابر) جورگوشه

(نشان دهنده ی نقاطی در روی نقشه که دارای تمایل مغناطیسی همسان اند) جور مغناطیس نما، هم میل، (وابسته به یا دارای گوشه های برابر) جورگوشه

isogonic

isogonic contour

isogonic line

<hr> (خط روی نقشه یا نمودار که برابری دو چیز را نشان می دهد) خط جورنما

(خط روی نقشه یا نمودار که برابری دو چیز را نشان می دهد) خط جورنما

isogram

isohumic

<hr> (خط روی نقشه که نقاطی را که میزان باران آن در زمان های معین برابر است نشان می دهد) خط همبارش، همبارش نما

(خط روی نقشه که نقاطی را که میزان باران آن در زمان های معین برابر است نشان می دهد) خط همبارش، همبارش نما

isohyet

isohyetal line

isohyetal map

isohypse

isohypses

isohypsic

isoionic

isokite

isokurtic arrays

isolan

<hr> معنی : مجزا کردن، سوا کردن، منفرد کردن، در قرنطینه نگاهداشتن، تنها گذاردن، عایق دار کردن <hr> معانی دیگر : منزوی کردن، (از دیگران) جدا کردن، گوشه گیر کردن، کناره گیر کردن، با خویش کردن، تک افتاده کردن، تنها کردن، دورافتاده کردن، (شیمی: عنصری را از سایر بخش های ترکیب جدا کردن و به صورت خالص درآوردن - زیست شناسی: میکروب و غیره را کشت کردن به طوری که کاملا خالص بماند) جدا سازی کردن، جدا کردن، یکه شده، تک و تنها، هر چیز جدا شده یا تک افتاده، چیز منزوی یا تجزیه شده، (روان شناسی - جامعه شناسی) آدم تک افتاده

معنی : مجزا کردن، سوا کردن، منفرد کردن، در قرنطینه نگاهداشتن، تنها گذاردن، عایق دار کردن معانی دیگر : منزوی کردن، (از دیگران) جدا کردن، گوشه گیر کردن، کناره گیر کردن، با خویش کردن، تک افتاده کردن، تنها کردن، دورافتاده کردن، (شیمی: عنصری را از سایر بخش های ترکیب جدا کردن و به صورت خالص درآوردن - زیست

isolate

isolate point

<hr> معنی : مجرد، مشتق <hr> معانی دیگر : جدا، تنها، تک، منفرد، مجزا

معنی : مجرد، مشتق معانی دیگر : جدا، تنها، تک، منفرد، مجزا

واژه های حرف "i" - دیکشنری تخصصی