دیکشنری تخصصی

least lower bound

least median of squares

least member

least or squares algorithm

least powers

least preferred co worker

least significant bit

least significant character

least significant difference

least significant digit

least significant range

least significant studentized range

least square

least square approximation

<hr> (ریاضی - آمار) کوچکترین توان های مشترک، کمترین توان های دوم، کوچکترین مربعات

(ریاضی - آمار) کوچکترین توان های مشترک، کمترین توان های دوم، کوچکترین مربعات

least squares

least squares adjustment

least squares approximation

least squares criterion

least squares estimate

least squares estimates

least squares estimator

least squares law

least squares line

least squares method

least squares or least square or least square

least trimmed squares

least unit cost

least upper

least upper bound

least upper bound property

least upper bound theorem

least work

leat

<hr> معنی : بند چرمی، چرم، قیش، قیش چرمی، چرمی کردن، چرم گذاشتن به، شلاق زدن <hr> معانی دیگر : پرنداخ، سختیان، تیماج، چرمی، چرمین، چرم پوش کردن، (عامیانه) شلاق زدن، تازیانه زدن، هر چیز چرمی یا ساخته شده از چرم، تسمه ی چرمی، شلاق، پره ی گوش سگ

معنی : بند چرمی، چرم، قیش، قیش چرمی، چرمی کردن، چرم گذاشتن به، شلاق زدن معانی دیگر : پرنداخ، سختیان، تیماج، چرمی، چرمین، چرم پوش کردن، (عامیانه) شلاق زدن، تازیانه زدن، هر چیز چرمی یا ساخته شده از چرم، تسمه ی چرمی، شلاق، پره ی گوش سگ

leather

leather block

leather cloth

leather dye

leather flap beater

leather garment

leather like

leather oil

leather piking band

leather tape condenser

<hr> معنی : کاغذ یا پارچه چرمنما <hr> معانی دیگر : (نام بازرگانی) چرم ساختگی، چرم مصنوعی

معنی : کاغذ یا پارچه چرمنما معانی دیگر : (نام بازرگانی) چرم ساختگی، چرم مصنوعی

leatherette

<hr> معنی : چرمی، ساخته شده از چرم، بشکل چرم <hr> معانی دیگر : چرمدار، چرمین

معنی : چرمی، ساخته شده از چرم، بشکل چرم معانی دیگر : چرمدار، چرمین

leathern

leathor rot

<hr> معنی : رخصت، اجازه، مرخصی، اذن، متارکه کردن، برگ دادن، رهسپار شدن، باقی گذاردن، شدن، عازم شدن، رفتن، عزیمت کردن، ول کردن، دست کشیدن از، گذاشتن، رها کردن، ترک کردن <hr> معانی دیگر : (باقی) گذاشتن، جا گذاشتن، باقی ماندن، هشتن، قرار دادن، (از خود) به جا گذاشتن، واگذار کردن، واگذاشتن، به ارث گذاشتن، (با: to یا up) به عهده ی کسی گذاشتن، (حساب - تفریق) ماندن، نپذیرفتن، قبول نکردن، رد کردن، راهی شدن، ... کردن، (محلی) اجازه دادن، دستوری، مدت مرخصی، برگ آوردن، برگدار شدن، عازم شدن <hr> leave (ofabsence) مرخصی

معنی : رخصت، اجازه، مرخصی، اذن، متارکه کردن، برگ دادن، رهسپار شدن، باقی گذاردن، شدن، عازم شدن، رفتن، عزیمت کردن، ول کردن، دست کشیدن از، گذاشتن، رها کردن، ترک کردن معانی دیگر : (باقی) گذاشتن، جا گذاشتن، باقی ماندن، هشتن، قرار دادن، (از خود) به جا گذاشتن، واگذار کردن، واگذاشتن، به ارث گذاشتن، (با: to 

leave

leave of the curt with

واژه های حرف "l" - دیکشنری تخصصی