دیکشنری تخصصی

median regression line

median ridge or median ridges or median ridges

median speed

median stream flow

median strip

median sulcus

median suspensory ligament

median test

median test for two populations

median unbiased estimator

median voters

<hr> معنی : وساطت، سفارت، میانجی گری <hr> معانی دیگر : پادرمیانی، آشتی گری

معنی : وساطت، سفارت، میانجی گری معانی دیگر : پادرمیانی، آشتی گری

mediation

mediation board

<hr> معنی : میانجی، دلال <hr> معانی دیگر : میانجی، دلال

معنی : میانجی، دلال معانی دیگر : میانجی، دلال

mediator

<hr> معنی : پزشک، طبیب، پزشکی، طبی، دارویی، شفابخش، دوایی <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) زبان مادها (ایرانیان باستان)، مادی، (عامیانه)، جراح، دانشجوی پزشکی، دستیار پزشکی، (گیاه شناسی) یونجه (انواع گیاهان جنس medicago از خانواده ی pea)

معنی : پزشک، طبیب، پزشکی، طبی، دارویی، شفابخش، دوایی معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) زبان مادها (ایرانیان باستان)، مادی، (عامیانه)، جراح، دانشجوی پزشکی، دستیار پزشکی، (گیاه شناسی) یونجه (انواع گیاهان جنس medicago از خانواده ی pea)

medic

medical care

medical diagnosis

medical electronics

medical geology

medical intervention

<hr> حقوق پزشکی (بخشی از حقوق که با مسائل پزشکی سروکار دارد)، طب قانونی

حقوق پزشکی (بخشی از حقوق که با مسائل پزشکی سروکار دارد)، طب قانونی

medical jurisprudence

medical records

medical services

medical sociology

medications

medicinal spring

<hr> معنی : دارو، پزشکی، طب، دوا، علم طب، علم علاج <hr> معانی دیگر : دارو دادن، با دارو درمان کردن، پزشکی در مقایسه با جراحی یا مامایی، (قدیمی) داروی عشق، زهر، پادزهر، داروی سحرآمیز، معجون

معنی : دارو، پزشکی، طب، دوا، علم طب، علم علاج معانی دیگر : دارو دادن، با دارو درمان کردن، پزشکی در مقایسه با جراحی یا مامایی، (قدیمی) داروی عشق، زهر، پادزهر، داروی سحرآمیز، معجون

medicine

medico actuarial investigations

mediglacial

mediophyric

mediosilicic rock or mediosilicic or mediosilicic

<hr> معنی : اندیشه، خیال، مراقبت، تفکر، تعمق، عبادت <hr> معانی دیگر : غور، موشکافی، ژرف اندیشی، ژرفایش، تفکر و عبادت، مکاشفه ی مذهبی، خلسه، ژرفایش روحی

معنی : اندیشه، خیال، مراقبت، تفکر، تعمق، عبادت معانی دیگر : غور، موشکافی، ژرف اندیشی، ژرفایش، تفکر و عبادت، مکاشفه ی مذهبی، خلسه، ژرفایش روحی

meditation

mediteranean

<hr> آب و هوای مدیترانه ای

mediterranean climate

mediterranean front

mediterranean or mesogeosyncline or mesogeosyncline

mediterranean suite

medithermal

<hr> معنی : وسیله، واسطه، رسانه، محیط کشت، معتدل، نیم پز، متوسط <hr> معانی دیگر : میانگیر، میانی، میانه، بینابین، رسانگر، وسیله (ی رساندن)، (media هم می گویند به صورت مفرد که جمع آن می شود medias) رسانه، (هر ماده یا چیزی که اجسام و غیره در آن زیست یا حرکت کنند) پرگیر، محیط، ملا، (ماده ای که ویروس و ترکیزه و غیره در آن کشت می شود) کشت بوم، (هنر) وسیله ی بیان، (پختن یا سرخ کردن یا کباب کردن گوشت) نه خیلی خام (rare) و نه خیلی پخته (well-done)، درحد وسط، متعادل، احضار کننده ی ارواح مردگان، (آبگونه ای که برای صاف و یکدست کردن رنگ یا رنگیزه به آن افزوده می شود) مایه، تینر، رقیق کننده، طب محیط کشت، میانجی

معنی : وسیله، واسطه، رسانه، محیط کشت، معتدل، نیم پز، متوسط معانی دیگر : میانگیر، میانی، میانه، بینابین، رسانگر، وسیله (ی رساندن)، (media هم می گویند به صورت مفرد که جمع آن می شود medias) رسانه، (هر ماده یا چیزی که اجسام و غیره در آن زیست یا حرکت کنند) پرگیر، محیط، ملا، (ماده ای که ویروس و ترکیزه و غ

واژه های حرف "m" - دیکشنری تخصصی