دیکشنری تخصصی

<hr> کجی، میل، انحراف، تورب، غیر مستقیمی، ناراستی

کجی، میل، انحراف، تورب، غیر مستقیمی، ناراستی

obliqueness

<hr> معنی : گمراهی، کجی، انحراف اخلاقی <hr> معانی دیگر : اریبی، مایل بودن، واریبی، کژی، (عمل یا سخن و غیره) غیر مستقیمی، ایما و اشاره، ابهام، عدم صراحت، (ریاضی - هندسه) زاویه ی تمایل، درجه ی تمایل

معنی : گمراهی، کجی، انحراف اخلاقی معانی دیگر : اریبی، مایل بودن، واریبی، کژی، (عمل یا سخن و غیره) غیر مستقیمی، ایما و اشاره، ابهام، عدم صراحت، (ریاضی - هندسه) زاویه ی تمایل، درجه ی تمایل

obliquity

obliquity of the ecliptic

<hr> معنی : کشیده، دوک مانند، دراز، مستطیل <hr> معانی دیگر : (آنچه طول آن از عرض آن بیشتر باشد) درازنا، رجوع شود به: elliptical، نگاه ممتد

معنی : کشیده، دوک مانند، دراز، مستطیل معانی دیگر : (آنچه طول آن از عرض آن بیشتر باشد) درازنا، رجوع شود به: elliptical، نگاه ممتد

oblong

oblong number

oblong well

oblongated

obolete process

<hr> (به ویژه در مورد برگ) واژ تخم مرغی، بشکل تخم مرغ وارونه

(به ویژه در مورد برگ) واژ تخم مرغی، بشکل تخم مرغ وارونه

obovate

oboyerite

obradovicite

<hr> معنی : غامض، مبهم، تیره، تار، ظلمانی، نامفهوم، گمنام، گمنام کردن، تاریک کردن، تیره کردن، مبهم کردن <hr> معانی دیگر : تاریک، ظلمات، نا آشکار، نا هویدا، غیر قابل درک، کدر، گنگ، ناشناخته، ناشناس، غیر مشهور، نامعروف، نا مشخص کردن، پوشاندن، تحت الشعاع قرار دادن، غیر صریح کردن، نامفهوم کردن، گنگ کردن، (آوا شناسی) واکه ی غیر موکد، واکه ی بی فشار، بی فشار کردن، تار کردن، کدر کردن، پنهان کردن، نا آشکار کردن، نا هویدا کردن، محو

معنی : غامض، مبهم، تیره، تار، ظلمانی، نامفهوم، گمنام، گمنام کردن، تاریک کردن، تیره کردن، مبهم کردن معانی دیگر : تاریک، ظلمات، نا آشکار، نا هویدا، غیر قابل درک، کدر، گنگ، ناشناخته، ناشناس، غیر مشهور، نامعروف، نا مشخص کردن، پوشاندن، تحت الشعاع قرار دادن، غیر صریح کردن، نامفهوم کردن، گنگ کردن، (آوا شنا

obscure

obscured glass

<hr> معنی : ابهام، گمنامی، تیرگی، تاری <hr> معانی دیگر : تاریکی، نا آشکاری، گنگی، عدم صراحت

معنی : ابهام، گمنامی، تیرگی، تاری معانی دیگر : تاریکی، نا آشکاری، گنگی، عدم صراحت

obscurity

obsequent

obsequent river

obsequent stream

observability

<hr> معنی : ظاهر، قابل مشاهده، قابل مراعات، قابل گفتن <hr> معانی دیگر : مشاهده پذیر، رویت پذیر، مشهود، محسوس، قابل رعایت، برگزار کردنی، پایش پذیر، لازم الرعایه، بایستنی، مرسوم، قابل توجه، چشم گیر، درخور ملاحظه

معنی : ظاهر، قابل مشاهده، قابل مراعات، قابل گفتن معانی دیگر : مشاهده پذیر، رویت پذیر، مشهود، محسوس، قابل رعایت، برگزار کردنی، پایش پذیر، لازم الرعایه، بایستنی، مرسوم، قابل توجه، چشم گیر، درخور ملاحظه

observable

observable quantity

observable variate

observand

<hr> معنی : نظر، مراقبت، ملاحظه، رعایت، مشاهده، تماشا، رصد کردن، قوه مشاهده <hr> معانی دیگر : دیدش، نگرش، توجه (پزشکی)، (تحت) نظر، (تحت) بررسی، معاینه، دیده شدن، (به ویژه در پژوهش های علمی) مشاهده و یادداشت، برنگری، اظهار، گفته، اظهار نظر، دیده بانی، (در اصل) رعایت (قانون یا سنت و غیره)، (نجوم) رصد

معنی : نظر، مراقبت، ملاحظه، رعایت، مشاهده، تماشا، رصد کردن، قوه مشاهده معانی دیگر : دیدش، نگرش، توجه (پزشکی)، (تحت) نظر، (تحت) بررسی، معاینه، دیده شدن، (به ویژه در پژوهش های علمی) مشاهده و یادداشت، برنگری، اظهار، گفته، اظهار نظر، دیده بانی، (در اصل) رعایت (قانون یا سنت و غیره)، (نجوم) رصد

observation

observation bell

observation error

observation evidence

observation hole

observation holes

observation method

observation outcomes

observation pipe

observation port

observation station

observation well

<hr> مشاهده ای، شهودی، نگرشی، نگریدنی، مشاهده ای مبنی بر مشاهده، وابسته به دیدبانی

مشاهده ای، شهودی، نگرشی، نگریدنی، مشاهده ای مبنی بر مشاهده، وابسته به دیدبانی

observational

observational error

observational learning

observational study

observational well

<hr> معنی : رصد خانه، زیچ <hr> معانی دیگر : (نجوم) رصد خانه، زیج

معنی : رصد خانه، زیچ معانی دیگر : (نجوم) رصد خانه، زیج

observatory

<hr> معنی : گفتن، مشاهده کردن، دیدن، ملاحظه کردن، رعایت کردن، نظاره کردن، مراعات کردن، برپا داشتن <hr> معانی دیگر : (قانون یا وظیفه یا سنت و غیره) رعایت کردن، پیروی کردن، برگزار کردن، بزرگداشت کردن، جشن گرفتن، نگریدن، متوجه شدن، مورد مداقه قرار دادن، تحت توجه قرار دادن، پی بردن، اظهار کردن، مورد مطالعه ی علمی قرار دادن، پژوهیدن، (پس از پژوهش) به نتیجه رسیدن، نتیجه گیری کردن، بر نگری کردن، برپاداشتن جشن و غیره

معنی : گفتن، مشاهده کردن، دیدن، ملاحظه کردن، رعایت کردن، نظاره کردن، مراعات کردن، برپا داشتن معانی دیگر : (قانون یا وظیفه یا سنت و غیره) رعایت کردن، پیروی کردن، برگزار کردن، بزرگداشت کردن، جشن گرفتن، نگریدن، متوجه شدن، مورد مداقه قرار دادن، تحت توجه قرار دادن، پی بردن، اظهار کردن، مورد مطالعه ی علمی

واژه های حرف "o" - دیکشنری تخصصی