دیکشنری تخصصی

<hr> معنی : مشاهده کننده، پیرو رسوم خاص <hr> معانی دیگر : (ارتش) دیده بان، (گردهمایی و غیره) ناظر، دیدگر، مراقب، مشاهده گر، برنگر

معنی : مشاهده کننده، پیرو رسوم خاص معانی دیگر : (ارتش) دیده بان، (گردهمایی و غیره) ناظر، دیدگر، مراقب، مشاهده گر، برنگر

observer

<hr> معنی : علاقمندی وافر وبیش از اندازه، وسواس، علاقمندی غیر عقلانی، عقده روحی، فکر دائم <hr> معانی دیگر : وسواس فکری، وسوسه مندی، هسبندی، دل مشغولی، اشتغال ذهن، (در اصل) تسخیر روح شخص توسط روح خبیث

معنی : علاقمندی وافر وبیش از اندازه، وسواس، علاقمندی غیر عقلانی، عقده روحی، فکر دائم معانی دیگر : وسواس فکری، وسوسه مندی، هسبندی، دل مشغولی، اشتغال ذهن، (در اصل) تسخیر روح شخص توسط روح خبیث

obsession

obsessive compulsive disorder

obsevability

<hr> (سنگ شناسی - سنگ آتشفشانی سیاه و شیشه مانند) ابسدین، شیشه آتش فشانی، شیشه معدنی، مواد آتش فشانی سیاه ماننداست به شیشه بطری

(سنگ شناسی - سنگ آتشفشانی سیاه و شیشه مانند) ابسدین، شیشه آتش فشانی، شیشه معدنی، مواد آتش فشانی سیاه ماننداست به شیشه بطری

obsidian

obsidian dating or dating or dating

obsidian hydration dating or dating or dating

<hr> معنی : کهنگی، منسوخی، متروکیت، از رواج افتادگی <hr> معانی دیگر : متروکی

معنی : کهنگی، منسوخی، متروکیت، از رواج افتادگی معانی دیگر : متروکی

obsolescence

obsolescence cost

obsolescence of assets

obsolescent technology

<hr> معنی : متروکه، متروک، منسوخ، کهنه، غیر متداول، از کار افتاده، مهجور <hr> معانی دیگر : کنار گذاشته شده، آنچه که دیگر به کار نمی رود، بی پسند (در این فرهنگ ((مهجور)) برای واژه ها و معنی هایی به کار می رود که امروزه دیگر به کار نمی روند)، بی کاربرد، بلا استفاده، از مد افتادن، دیروزین، غیررایج، فرتوت، (زیست شناسی) کم رشد، کم رسته، (اولین آثار پیدایش اندام) نورد

معنی : متروکه، متروک، منسوخ، کهنه، غیر متداول، از کار افتاده، مهجور معانی دیگر : کنار گذاشته شده، آنچه که دیگر به کار نمی رود، بی پسند (در این فرهنگ ((مهجور)) برای واژه ها و معنی هایی به کار می رود که امروزه دیگر به کار نمی روند)، بی کاربرد، بلا استفاده، از مد افتادن، دیروزین، غیررایج، فرتوت، (زیست 

obsolete

<hr> معنی : مانع، محظور، سد، انسداد، گیر، مشکل، رادع، رداع، سد جلو راه، پاگیر <hr> معانی دیگر : رهگیر، راه گیر، راه بند، جلوگیر، گذر بند

معنی : مانع، محظور، سد، انسداد، گیر، مشکل، رادع، رداع، سد جلو راه، پاگیر معانی دیگر : رهگیر، راه گیر، راه بند، جلوگیر، گذر بند

obstacle

obstacle clearance limit

obstacle gain

obstacle mark

obstacle scour

obstetrics and gynecology

obstructed stream

<hr> معنی : جلو گیری، سختی، انسداد، سده، گرفتگی <hr> معانی دیگر : راهبندان، گیر، بند آور، مانع، سد، رهگیر، بند آوری، رهگیری، مسدود سازی، منع

معنی : جلو گیری، سختی، انسداد، سده، گرفتگی معانی دیگر : راهبندان، گیر، بند آور، مانع، سد، رهگیر، بند آوری، رهگیری، مسدود سازی، منع

obstruction

obstruction cave

obstruction moraine

obstruction of justice

<hr> معنی : بدست اوردن، حاصل کردن، گرفتن، فراهم کردن <hr> معانی دیگر : به دست آوردن، گیر آوردن، کسب کردن، فراهم آوردن، وجود داشتن (شرایط و غیره)، حکم فرما بودن، فراهم بودن

معنی : بدست اوردن، حاصل کردن، گرفتن، فراهم کردن معانی دیگر : به دست آوردن، گیر آوردن، کسب کردن، فراهم آوردن، وجود داشتن (شرایط و غیره)، حکم فرما بودن، فراهم بودن

obtain

obtain to

obtect pupa

obturator ring

<hr> معنی : کند ذهن، بی حس، منفرجه <hr> معانی دیگر : (زاویه - بیش از 90 و کمتر از 180 درجه) منفرجه، گشاده، باز، خنگ، دیر فهم، پخمه، پراکنده و مبهم (مانند برخی دردها)، کند (در برابر: تیز یا برنده sharp)، نا برنده، سر پهن، کند نوک، زاویه 09 تا 081 درجه

معنی : کند ذهن، بی حس، منفرجه معانی دیگر : (زاویه - بیش از 90 و کمتر از 180 درجه) منفرجه، گشاده، باز، خنگ، دیر فهم، پخمه، پراکنده و مبهم (مانند برخی دردها)، کند (در برابر: تیز یا برنده sharp)، نا برنده، سر پهن، کند نوک، زاویه 09 تا 081 درجه

obtuse

obtuse angle

obtuse angle block

obtuse angled triangle

obtuse bisectrix

obtuse triangle

<hr> معنی : روی سکه، روی اسکناس، قضیه تالی، روی هر چیزی <hr> معانی دیگر : (باریک تر در پایین و پهن تر یا ستبرتر در بالا) زیر باریک، فرو باریک، طرف مقابل، رو به رو، قرینه، همتا، وارو، (سکه و مدال و غیره) رو (در برابر: پشت reverse)، (منطق) قضیه تالی، اظهار معکوس، وارون سخن، وارون گفتار، چرخیده به سوی مشاهده کننده، رو به مشاهده کننده، دیدگر سوی، (به طور کلی) رو، جلو، جلو گاه، بخش پیشین، پیشگاه، سطح اصلی، معکوس

معنی : روی سکه، روی اسکناس، قضیه تالی، روی هر چیزی معانی دیگر : (باریک تر در پایین و پهن تر یا ستبرتر در بالا) زیر باریک، فرو باریک، طرف مقابل، رو به رو، قرینه، همتا، وارو، (سکه و مدال و غیره) رو (در برابر: پشت reverse)، (منطق) قضیه تالی، اظهار معکوس، وارون سخن، وارون گفتار، چرخیده به سوی مشاهده کنن

obverse

obverse side

<hr> بر چرخش، پهنه نمایی، وارون برداشت

بر چرخش، پهنه نمایی، وارون برداشت

obversion

<hr> بر چرخاندن، پهنه نمایی کردن، وارون برداشت کردن

بر چرخاندن، پهنه نمایی کردن، وارون برداشت کردن

obvert

obverted contrapositive

<hr> معنی : رفع کردن، عدول کردن، مرتفع کردن، رفع نیاز کردن <hr> معانی دیگر : نا بایسته کردن، غیر ضروری کردن، نا لازم کردن، بر طرف کردن، از سر راه بر داشتن

معنی : رفع کردن، عدول کردن، مرتفع کردن، رفع نیاز کردن معانی دیگر : نا بایسته کردن، غیر ضروری کردن، نا لازم کردن، بر طرف کردن، از سر راه بر داشتن

obviate

<hr> معنی : ظاهر، اشکار، بدیهی، مشهود، واضح، مفهوم، هویدا، فاش، علنی، مریی <hr> معانی دیگر : آشکار، روشن، گویا، معلوم

معنی : ظاهر، اشکار، بدیهی، مشهود، واضح، مفهوم، هویدا، فاش، علنی، مریی معانی دیگر : آشکار، روشن، گویا، معلوم

obvious

<hr> بطور آشکار یا معلوم، معلوم است که، بدیهی است که

بطور آشکار یا معلوم، معلوم است که، بدیهی است که

obviously

<hr> معنی : فرصت، مورد، روی داد، وهله، موقع، فرصت مناسب، تصادف، سبب، انگیختن، باعی شدن، سبب شدن <hr> معانی دیگر : اکازیون، یارا، وایست، علت، موجب، دلیل، باعث، رخداد، اتفاق، واقعه، وقت بخصوص، هنگام رویداد، زمان رخداد چیزی، موجب شدن، باعث شدن، (مهجور - جمع) نیازها، الزامات، بایسته ها، ضرورت ها، (قدیمی) کار و بار، کار و زندگی، کاسبی، موقعیت، باعکشدن

معنی : فرصت، مورد، روی داد، وهله، موقع، فرصت مناسب، تصادف، سبب، انگیختن، باعی شدن، سبب شدن معانی دیگر : اکازیون، یارا، وایست، علت، موجب، دلیل، باعث، رخداد، اتفاق، واقعه، وقت بخصوص، هنگام رویداد، زمان رخداد چیزی، موجب شدن، باعث شدن، (مهجور - جمع) نیازها، الزامات، بایسته ها، ضرورت ها، (قدیمی) کار و با

occasion

<hr> معنی : مغربی <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) باختری، غربی، (o بزرگ) وابسته به اروپا و امریکا و مردم و فرهنگ و امور آنها، باختر غربی

معنی : مغربی معانی دیگر : (شعر قدیم) باختری، غربی، (o بزرگ) وابسته به اروپا و امریکا و مردم و فرهنگ و امور آنها، باختر غربی

واژه های حرف "o" - دیکشنری تخصصی