دیکشنری تخصصی

war gaming

war risk insurance

warble tone genrator

warburg impedance

<hr> معنی : نگهبان، محجور، اطاق عمومی بیماران بستری، صغیری که تحت قیومت باشد، نگه داری کردن، توجه کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: off) جا خالی دادن، خنثی کردن، پس زدن، دفع کردن، (بیمارستان) بخش، (بیمارستان) اتاق عمومی، اتاق چند تختخوابی، (قدیمی) حراست کردن، پاسداری کردن، محافظت کردن، پاسبانی، حراست، نگهبانی، نگهداری (رجوع شود به: and ward watch)، (به ویژه برای کودک و محجور) قیم، استور، سرپرست، (نادر) قیمومت، استوری، تحت سرپرست بودن، قیم داری، ولایت، (نادر) صغیر، مولی علیه، زندان، هر یک از بخش های زندان، بند، (تقسیم بندی شهرها برای انتخابات و امور اداری) برزن، محله، منطقه (در برخی شهرها هر برزن به چند precinct یا حوزه تقسیم می شود)، (کلیسای مورمون) بخش دارای یک مطران و دو مشاور، چاره، پناه، دفاع، حفاظ، (به ویژه شمشیر بازی) حالت دفاعی، (در دژها و قلاع و کاخ ها) حیاط، حصار، محوطه، (قدیمی) پاسدار(ان)، سلول زندان، توجه کردن <hr> ward_ پسوند: به سوی، به طرف، در جهت [westward یا inward]

معنی : نگهبان، محجور، اطاق عمومی بیماران بستری، صغیری که تحت قیومت باشد، نگه داری کردن، توجه کردن معانی دیگر : (معمولا با: off) جا خالی دادن، خنثی کردن، پس زدن، دفع کردن، (بیمارستان) بخش، (بیمارستان) اتاق عمومی، اتاق چند تختخوابی، (قدیمی) حراست کردن، پاسداری کردن، محافظت کردن، پاسبانی، حراست، نگهبان

ward

ward in

ward of court

<hr> معنی : سرپرست، رئیس، ناظر، متصدی، نگهبان، بازرس، قراول، زوار، والی <hr> معانی دیگر : ولی، -بان، (انگلیس) عضو هیئت امنا، رییس مدرسه، رئیس دانشکده، (قدیمی) دروازه بان، دیده بان، رجوع شود به: churchwarden، نوعی گلابی زمستانی (که در پخت و پز کاربرد دارد)

معنی : سرپرست، رئیس، ناظر، متصدی، نگهبان، بازرس، قراول، زوار، والی معانی دیگر : ولی، -بان، (انگلیس) عضو هیئت امنا، رییس مدرسه، رئیس دانشکده، (قدیمی) دروازه بان، دیده بان، رجوع شود به: churchwarden، نوعی گلابی زمستانی (که در پخت و پز کاربرد دارد)

warden

wardite

<hr> معنی : اشکاف، قفسه، جا رختی، موجودی لباس <hr> معانی دیگر : (کلیه ی لباس های یک شخص - جامه های فصل یا جامه هایی برای هدف بخصوص) رخت و لباس، جامه ها، پوشاک، کمد، پستو (که در آن لباس می آویزند)، رختگاه، (به ویژه در تئاتر) اتاق جامه ها، رخت انبار، (تئاتر) مجموعه ی لباس ها، خزانه ی رخت

معنی : اشکاف، قفسه، جا رختی، موجودی لباس معانی دیگر : (کلیه ی لباس های یک شخص - جامه های فصل یا جامه هایی برای هدف بخصوص) رخت و لباس، جامه ها، پوشاک، کمد، پستو (که در آن لباس می آویزند)، رختگاه، (به ویژه در تئاتر) اتاق جامه ها، رخت انبار، (تئاتر) مجموعه ی لباس ها، خزانه ی رخت

wardrobe

wardrobe mistress

<hr> معنی : سرپرستی، قیمومت، اداره و یا مقام قیمومت <hr> معانی دیگر : (به ویژه برای کودکان و محجوران) قیمومت، استوری

معنی : سرپرستی، قیمومت، اداره و یا مقام قیمومت معانی دیگر : (به ویژه برای کودکان و محجوران) قیمومت، استوری

wardship

wardsmithite

<hr> معنی : جنس، اجناس، کالای فروشی، متاع، کالا، اگاه، حذر کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع) کالا (به ویژه در مغازه)، جنس (اجناس)، فرآورده، محصول، افزار، ابزار، وسیله، (معمولا در ترکیب) - آلات، ظروف سفال، سفالینه، خدمت (خدمات)، اثر (آثار) ادبی یا هنری، (انگلیس) سیب زمینی درشت، پارچه، منسوج، (به ویژه شکار) پاییدن (و احتراز کردن)، مواظب بودن (برای اجتناب یا تعقیب)، (قدیمی)، رجوع شود به: aware، باخبر، مطلع، هشیار، گوش بزنگ، محتاط، دور نگر، با پروا، (اسکاتلند و شمال انگلیس) هدر دادن، حرام کردن، پرهیز کردن از

معنی : جنس، اجناس، کالای فروشی، متاع، کالا، اگاه، حذر کردن معانی دیگر : (معمولا جمع) کالا (به ویژه در مغازه)، جنس (اجناس)، فرآورده، محصول، افزار، ابزار، وسیله، (معمولا در ترکیب) - آلات، ظروف سفال، سفالینه، خدمت (خدمات)، اثر (آثار) ادبی یا هنری، (انگلیس) سیب زمینی درشت، پارچه، منسوج، (به ویژه شکار) پ

ware

ware right

<hr> معنی : مخزن، انبار کالا، انبار گمرک، مکان انباره، بارخانه، انبار کردن <hr> معانی دیگر : (کالا و فرآورده) انبار، نهندره، کالاسرای، (انگلیس) فروشگاه بزرگ، فروشگاه عمده فروشی، تیمچه، در کالاسرای گذاشتن

معنی : مخزن، انبار کالا، انبار گمرک، مکان انباره، بارخانه، انبار کردن معانی دیگر : (کالا و فرآورده) انبار، نهندره، کالاسرای، (انگلیس) فروشگاه بزرگ، فروشگاه عمده فروشی، تیمچه، در کالاسرای گذاشتن

warehouse

warehouse pack

warehouse receipt

warehouse warrant

warehouseman

warehousing

warikahnite

waring herdan model

waring limits

<hr> معنی : گرم، صمیمی، غیور، با حرارت، گرم کردن، گرم شدن <hr> معانی دیگر : گرم (در مقایسه با: داغ hot)، مهرآمیز، محبت آمیز، صمیمانه، آتشی مزاج، زودخشم، بد خلق، با گرمی، به طور گرم، گرم کردن یا شدن، (با: to یا toward) مهربان شدن، مهرورزیدن، محبت کردن، همدردی کردن، ملاطفت کردن، قوت قلب دادن، امیدوار کردن، اشتیاق نشان دادن، شور نشان دادن، پرهیجان، هیجان انگیز، پر حرارت، پر جنب و جوش، شورانگیز، پر شور، عاشقانه، شهوت انگیز، شهوتران، (رنگ) دارای سایه رنگ زرد یا نارنجی یا قرمز، چشم نواز، مطبوع، شاد، (بو و غیره) تند، تازه بجا گذاشته، گرمسازی، گرمی، خونگرم

معنی : گرم، صمیمی، غیور، با حرارت، گرم کردن، گرم شدن معانی دیگر : گرم (در مقایسه با: داغ hot)، مهرآمیز، محبت آمیز، صمیمانه، آتشی مزاج، زودخشم، بد خلق، با گرمی، به طور گرم، گرم کردن یا شدن، (با: to یا toward) مهربان شدن، مهرورزیدن، محبت کردن، همدردی کردن، ملاطفت کردن، قوت قلب دادن، امیدوار کردن، اشتی

warm

warm air

warm barn

warm boot

warm boot warm start

warm cloud

warm colour

warm dyeing vat dye

warm fog

<hr> معنی : جبهه هوای گرم <hr> معانی دیگر : (هوا شناسی) جبهه ی هوای گرم

معنی : جبهه هوای گرم معانی دیگر : (هوا شناسی) جبهه ی هوای گرم

warm front

warm front precipitation

warm glacier

warm high

warm ice

warm link

warm loess

warm low

warm rain

warm spring

warm start

warm tongue

<hr> معنی : دست گرمی بازی کردن <hr> معانی دیگر : گرم کردن یا شدن، (قبل از مسابقه یا ورزش و غیره) آماده سازی، نرمش، گرم سازی بدن، قبل از بازی حرکت کردن و خود را گرم نمودن

معنی : دست گرمی بازی کردن معانی دیگر : گرم کردن یا شدن، (قبل از مسابقه یا ورزش و غیره) آماده سازی، نرمش، گرم سازی بدن، قبل از بازی حرکت کردن و خود را گرم نمودن

واژه های حرف "w" - دیکشنری تخصصی