انگلیسی به فارسی

becolor

becombed

<hr> معنی : مناسب بودن، شدن، درخور بودن، برازیدن، امدن به، زیبنده بودن، تحویل یافتن <hr> معانی دیگر : زیبیدن، برازنده بودن

معنی : مناسب بودن، شدن، درخور بودن، برازیدن، امدن به، زیبنده بودن، تحویل یافتن معانی دیگر : زیبیدن، برازنده بودن

become

become flat

becomes

becometh

<hr> معنی : شایسته، مناسب، در خور، زیبنده، سازگار <hr> معانی دیگر : جور، در حال ... شدن

معنی : شایسته، مناسب، در خور، زیبنده، سازگار معانی دیگر : جور، در حال ... شدن

becoming

becomingness

becomings

becomma

becompass

becoom

becoresh

becost

becousined

becoward

becowarding

becowards

<hr> سنجه ی بکرل (معیار سنجش تباهی تابشگری radioactive decay بر حسب تعداد اتم های متلاشی شده در هر ثانیه - مخفف آن: bq)

سنجه ی بکرل (معیار سنجش تباهی تابشگری radioactive decay بر حسب تعداد اتم های متلاشی شده در هر ثانیه - مخفف آن: bq)

becquerel

becquerel rays

becquerelite

becram

becramp

becrampon

becrawl

becrawled

becrawls

becreep

becrime

becrimed

becrimes

becriming

becrinolined

becripple

becrippled

becrippling

becross

becrowd

becrowded

becrowding

becrowds

becrown

becrush

becrust

becrusted

becrusting

becrusts

becudgel

واژه های حرف "b" - انگلیسی به فارسی