انگلیسی به فارسی

campsheeting

campshot

<hr> معنی : اردوگاه <hr> معانی دیگر : محوطه ی اردوگاه یا خیمه سرا، مقر اردوگاه موقت

معنی : اردوگاه معانی دیگر : محوطه ی اردوگاه یا خیمه سرا، مقر اردوگاه موقت

campsite

<hr> معنی : عسلی تاشو <hr> معانی دیگر : چارپایه ی سبک و تاشو، صندلی سفری، عسلی تاشو

معنی : عسلی تاشو معانی دیگر : چارپایه ی سبک و تاشو، صندلی سفری، عسلی تاشو

campstool

campstools

campulitropal

<hr> معنی : فضای باز، پردیزه، زمین دانشکده و محوطه کالج <hr> معانی دیگر : محوطه ی دانشگاه، زمین و ساختمان های دانشگاه یا مدرسه، پردیز، پردیس، (برای تنبیه) دانشجو یا دانش آموز را به ماندن در محوطه ی مدرسه محدود کردن، وابسته به محدوده ی دانشگاه یا مدرسه، دانشگاهی

معنی : فضای باز، پردیزه، زمین دانشکده و محوطه کالج معانی دیگر : محوطه ی دانشگاه، زمین و ساختمان های دانشگاه یا مدرسه، پردیز، پردیس، (برای تنبیه) دانشجو یا دانش آموز را به ماندن در محوطه ی مدرسه محدود کردن، وابسته به محدوده ی دانشگاه یا مدرسه، دانشگاهی

campus

campuses

campusses

campward

<hr> (خودمانی)، پرادا و اصول، مبتذل، پیش پا افتاده، دارای عشوهگری خرکی

(خودمانی)، پرادا و اصول، مبتذل، پیش پا افتاده، دارای عشوهگری خرکی

campy

campylite

campylodrome

campylometer

campylospermous

campylotropal

<hr> (گیاه شناسی) دارای تخمک خمیده، دارای تخمک واژگون، واژگون تخمک، خمگرا

(گیاه شناسی) دارای تخمک خمیده، دارای تخمک واژگون، واژگون تخمک، خمگرا

campylotropous

campylotropous ovule

camry

cams

camshach

camshachle

<hr> معنی : محور بادامک <hr> معانی دیگر : (مکانیک) محور بادامک، آسه ی بادامک، میل سوپاپ، میل بادامک، میله ای که بچر&nbsp; دنده متصل می شود

معنی : محور بادامک معانی دیگر : (مکانیک) محور بادامک، آسه ی بادامک، میل سوپاپ، میل بادامک، میله ای که بچر دنده متصل می شود

camshaft

camstane

camsteary

camsteery

camstone

camuning

<hr> آلبرت کامو (نویسنده ی فرانسوی - زاده ی الجزایر)

آلبرت کامو (نویسنده ی فرانسوی - زاده ی الجزایر)

camus

camused

<hr> معنی : قوطی، حلبی، قوطی کنسرو، قادر بودن، قدرت داشتن، امکان داشتن، در قوطی ریختن، زندان کردن، اخراج کردن، توانایی داشتن <hr> معانی دیگر : مخفف:، کانادا، کانادایی، توانستن، کاوستن، یارا بودن، یارستن، احتمال داشتن، (از نظر حقوقی و اخلاقی) حق داشتن، (عامیانه) اجازه داشتن (هم معنی may است)، (مهجور) دانستن، جعبه ی حلبی، ظرف حلبی (در انگلیس tin هم می گویند)، ظرف فلزی دردار، حلب، پیت، سطل دردار، (امریکا - خودمانی) زندان، هلفدان، در قوطی کردن، شیشه کردن (مربا یا ترشی و غیره)، کنسرو کردن، (خودمانی) اخراج کردن، موقوف کردن، جلوگیری کردن، به اندازه ی یک قوطی، کپل، مستراح فرنگی، ناوشکن، (نوار صوتی و غیره) ضبط کردن، امکان داشتن may

معنی : قوطی، حلبی، قوطی کنسرو، قادر بودن، قدرت داشتن، امکان داشتن، در قوطی ریختن، زندان کردن، اخراج کردن، توانایی داشتن معانی دیگر : مخفف:، کانادا، کانادایی، توانستن، کاوستن، یارا بودن، یارستن، احتمال داشتن، (از نظر حقوقی و اخلاقی) حق داشتن، (عامیانه) اجازه داشتن (هم معنی may است)، (مهجور) دانستن، ج

can buoy

<hr> (امریکا - عامیانه) مشکل بزرگ، مسئله ی پردردسر، مخمصه ی زیاد

(امریکا - عامیانه) مشکل بزرگ، مسئله ی پردردسر، مخمصه ی زیاد

can of worms

<hr> مخفف: رجوع شود به: cannot

can't

can-do

<hr> معنی : کنعان، سرزمین موعود اسرائیل <hr> معانی دیگر : کنعان (سرزمین موعود اسرائیل)

معنی : کنعان، سرزمین موعود اسرائیل معانی دیگر : کنعان (سرزمین موعود اسرائیل)

canaan

<hr> معنی : کنعانی <hr> معانی دیگر : اهل ناحیه ی کنعان (در فلسطین باستان)

معنی : کنعانی معانی دیگر : اهل ناحیه ی کنعان (در فلسطین باستان)

canaanite

canaanites

canaanitess

canaanitish

canaba

canabae

canacee

canacuas

canad

<hr> معنی : کشور کانادا <hr> معانی دیگر : کشور کانادا (در شمال امریکای شمالی - 9970610 کیلومتر مربع - پایتخت: اتاوا)

معنی : کشور کانادا معانی دیگر : کشور کانادا (در شمال امریکای شمالی - 9970610 کیلومتر مربع - پایتخت: اتاوا)

canada

<hr> (گیاه شناسی) شهد بلسان (که غلیظ و زرد رنگ است و از صنوبر بلسان به دست می آید)

(گیاه شناسی) شهد بلسان (که غلیظ و زرد رنگ است و از صنوبر بلسان به دست می آید)

واژه های حرف "c" - انگلیسی به فارسی