انگلیسی به فارسی

calces

calchaqui

calchaquian

calchas

calci

calci-

<hr> معنی : اهکی، دارای اهک، مشتق از اهک <hr> معانی دیگر : وابسته به یا دارای کلسیم یا آهک

معنی : اهکی، دارای اهک، مشتق از اهک معانی دیگر : وابسته به یا دارای کلسیم یا آهک

calcic

<hr> (گیاهی که در خاک های آهکی خوب رشد می کند) آهک دوست، کلسیم دوست

(گیاهی که در خاک های آهکی خوب رشد می کند) آهک دوست، کلسیم دوست

calcicole

calcicolous

<hr> رجوع شود به: ergocalciferol

calciferol

<hr> معنی : دارای کالسیت یا کربنات اهک <hr> معانی دیگر : دارای کربنات آهک، مولد کربنات آهک، کالسیت زا

معنی : دارای کالسیت یا کربنات اهک معانی دیگر : دارای کربنات آهک، مولد کربنات آهک، کالسیت زا

calciferous

<hr> آهک ساز، در حال آهکی شدن، در نتیجه ی آهکی شدن

آهک ساز، در حال آهکی شدن، در نتیجه ی آهکی شدن

calcific

<hr> معنی : تحجر، تکلیس شدن، تبدیل به اهک <hr> معانی دیگر : آهکی شدن، انباشته شدن توده های کلسیم در بافت های بدن، آهک سازی (در اندام های بدن)، سخت شدگی

معنی : تحجر، تکلیس شدن، تبدیل به اهک معانی دیگر : آهکی شدن، انباشته شدن توده های کلسیم در بافت های بدن، آهک سازی (در اندام های بدن)، سخت شدگی

calcification

calcified

calcifies

calciform

calcifugal

<hr> (گیاهی که در خاک های کم آهک یا کم کلسیم بهتر رشد می کند) آهک گریز

(گیاهی که در خاک های کم آهک یا کم کلسیم بهتر رشد می کند) آهک گریز

calcifuge

<hr> معنی : تکلیس شدن، اهکی یا سنگی کردن، اهکی شدن <hr> معانی دیگر : آهکی شدن یا کردن، به صورت توده ای از کلسیم سخت در آمدن (در بافت ها یا اندام های بدن)، متحجر شدن، سخت شدن

معنی : تکلیس شدن، اهکی یا سنگی کردن، اهکی شدن معانی دیگر : آهکی شدن یا کردن، به صورت توده ای از کلسیم سخت در آمدن (در بافت ها یا اندام های بدن)، متحجر شدن، سخت شدن

calcify

calcifying

calcigenous

calcigerous

<hr> کلسیمین (آبگونه ی سفید رنگی که حاوی روی سفید و سریشم و غیره است)

کلسیمین (آبگونه ی سفید رنگی که حاوی روی سفید و سریشم و غیره است)

calcimine

calcimined

calciminer

calcimines

calcimining

calcinable

calcinate

<hr> معنی : تکلیس، عمل اهکی کردن، تبدیل باهک <hr> معانی دیگر : عمل اهکی شدن، برشتن

معنی : تکلیس، عمل اهکی کردن، تبدیل باهک معانی دیگر : عمل اهکی شدن، برشتن

calcination

calcinatory

<hr> معنی : اهکی کردن، مکلس کردن، خشک کردن <hr> معانی دیگر : (باحرارت دادن به میزان کمتر از نقطه ی گداز) به صورت پودر یا کلکس در آوردن، (در اثر حرارت زیاد) تبدیل به خاکستر کردن

معنی : اهکی کردن، مکلس کردن، خشک کردن معانی دیگر : (باحرارت دادن به میزان کمتر از نقطه ی گداز) به صورت پودر یا کلکس در آوردن، (در اثر حرارت زیاد) تبدیل به خاکستر کردن

واژه های حرف "c" - انگلیسی به فارسی