انگلیسی به فارسی

<hr> دن کارلوس (مدعی تاج و تخت اسپانیا)

دن کارلوس (مدعی تاج و تخت اسپانیا)

carlos

carlotta

carlovingian

carls

carlson

carludovica

<hr> توماس کارلایل (نویسنده ی انگلیسی)

توماس کارلایل (نویسنده ی انگلیسی)

carlyle

carlylean

carlyleian

carlylese

carlylesque

carlylian

<hr> (سبک جامه پوشی) کار مانیول (عبارت بود از کت کوتاه و یقه پهن و شلوار سیاه و کلاه قرمز - حدود 1792 توسط انقلابیون فرانسه پوشیده می شد)

(سبک جامه پوشی) کار مانیول (عبارت بود از کت کوتاه و یقه پهن و شلوار سیاه و کلاه قرمز - حدود 1792 توسط انقلابیون فرانسه پوشیده می شد)

carmagnole

carmagnoles

carmakers

carmalum

carman

carmanians

<hr> کوه کارمل (در اسرائیل)

carmel

carmela

carmele

<hr> معنی : راهب یا راهبه کرملی، وابسته به راهبان کرملی <hr> معانی دیگر : راهب یا راهبه های کارملی (که در حدود 1160 میلادی در سوریه سازمان یافتند و کارشان تکدی و دوره گردی بودن)

معنی : راهب یا راهبه کرملی، وابسته به راهبان کرملی معانی دیگر : راهب یا راهبه های کارملی (که در حدود 1160 میلادی در سوریه سازمان یافتند و کارشان تکدی و دوره گردی بودن)

carmelite

carmelitess

carmeloite

carmen

carmetta

carmichael

carminate

<hr> معنی : بادشکن، بادشکن، داروی ضد نفخ <hr> معانی دیگر : (دارو سازی) بادشکن، ضد نفخ، بادبر، طب بادشکن، داروی ضد نف

معنی : بادشکن، بادشکن، داروی ضد نفخ معانی دیگر : (دارو سازی) بادشکن، ضد نفخ، بادبر، طب بادشکن، داروی ضد نف

carminative

carminatives

<hr> (از ریشه ی فارسی یا سانسکریت)، جوهر قرمزدانه، رنگیزه ی قرمزدانه، ماده رنگی قرمزدانه

(از ریشه ی فارسی یا سانسکریت)، جوهر قرمزدانه، رنگیزه ی قرمزدانه، ماده رنگی قرمزدانه

carmine

carmines

carminette

carminic

carminite

carminophilous

carmoisin

carmot

carn

carnac

<hr> معنی : خون ریزی، قتل عام، کشتار، لاشه ها، قصابی <hr> معانی دیگر : (مهجور) لاشه ها (به ویژه در میدان جنگ)، اجساد، نعش ها، کشت و کشتار، سلاخی، مرگامرگ

معنی : خون ریزی، قتل عام، کشتار، لاشه ها، قصابی معانی دیگر : (مهجور) لاشه ها (به ویژه در میدان جنگ)، اجساد، نعش ها، کشت و کشتار، سلاخی، مرگامرگ

carnage

carnaged

<hr> معنی : نفسانی، خون اشام، جسمانی، شهوانی، جسمی <hr> معانی دیگر : جسمی (در مقابل روحی)، بدنی، وابسته به گوشت و استخوان، لحمی، گوشتین، وابسته به جماع

معنی : نفسانی، خون اشام، جسمانی، شهوانی، جسمی معانی دیگر : جسمی (در مقابل روحی)، بدنی، وابسته به گوشت و استخوان، لحمی، گوشتین، وابسته به جماع

واژه های حرف "c" - انگلیسی به فارسی