انگلیسی به فارسی

helvetic

<hr> هلوتی ها (مردمان سلت نژادی که در هلوتیا در باختر سوئیس امروزی زندگی می کردند)

هلوتی ها (مردمان سلت نژادی که در هلوتیا در باختر سوئیس امروزی زندگی می کردند)

helvetii

helvidian

helvin

helvine

helving

helzel

<hr> معنی : سجاف، لبه، سبحاف اهم، احاطه کردن، سجاف کردن، سینه صاف کردن، لبه دار کردن، حاشیه دار کردن، تمجمج کردن، کناره دار کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: hemo-، (دوزندگی) سجاف، فراویز، پروز (حاشیه ی تو گذاشته شده ی لباس یا پرده و غیره)، (مجازی) حاشیه، کناره، مرز (لبه ی دولا شده ی ظرف های فلزی و پلاستیکی و غیره)، سجاف گذاشتن، سجاف دار کردن، فراویزدار کردن، سینه را صاف کردن، (برای جلب توجه) سرفه کردن، (هنگام حرف زدن) من من کردن، اهن و تلپ کردن (امروزه بیشتر در این عبارت به کار می رود: hem and haw)، سبحاف اهم صدایی که برای صاف کردن سینه دراورند

معنی : سجاف، لبه، سبحاف اهم، احاطه کردن، سجاف کردن، سینه صاف کردن، لبه دار کردن، حاشیه دار کردن، تمجمج کردن، کناره دار کردن معانی دیگر : رجوع شود به: hemo-، (دوزندگی) سجاف، فراویز، پروز (حاشیه ی تو گذاشته شده ی لباس یا پرده و غیره)، (مجازی) حاشیه، کناره، مرز (لبه ی دولا شده ی ظرف های فلزی و پلاستیکی

hem-

hema

hemachate

hemachrome

hemacite

<hr> گویچه شمار (دستگاهی که برای شمارش یاخته های آبگونه های بدن به ویژه گویچه های خون به کار می رود)، طب اسبابی برای شمارش گویچه های خون

گویچه شمار (دستگاهی که برای شمارش یاخته های آبگونه های بدن به ویژه گویچه های خون به کار می رود)، طب اسبابی برای شمارش گویچه های خون

hemacytometer

hemadrometer

hemadrometry

hemadromograph

hemadromometer

hemadynamic

hemadynamics

hemadynamometer

hemafibrite

<hr> (موجب بهم چسبیده شدن گویچه های قرمز خون شدن) لخته کردن گویچه ها، خون هم چسباندن، باعک انعقاد خون شدن، منعقد کردن

(موجب بهم چسبیده شدن گویچه های قرمز خون شدن) لخته کردن گویچه ها، خون هم چسباندن، باعک انعقاد خون شدن، منعقد کردن

hemagglutinate

hemagglutinating

<hr> (ماده ای که موجب خون هم چسبی بشود) خون هم چسبان

(ماده ای که موجب خون هم چسبی بشود) خون هم چسبان

hemagglutinin

hemagog

hemagogic

hemagogs

hemagogue

<hr> معنی : خونی، وابسته به خون و رگها <hr> معانی دیگر : خونی (hematal هم می گویند)، احشایی

معنی : خونی، وابسته به خون و رگها معانی دیگر : خونی (hematal هم می گویند)، احشایی

hemal

hemal arch

hemalbumen

hemameba

hemamoeba

heman

hemanalysis

<hr> (غده یا خال مادرزادی خوش خیم که از شبکه ی به هم فشرده ی رگهای خونی درست شده است) غده ی خون رگی، خون رگ غده

(غده یا خال مادرزادی خوش خیم که از شبکه ی به هم فشرده ی رگهای خونی درست شده است) غده ی خون رگی، خون رگ غده

واژه های حرف "h" - انگلیسی به فارسی