انگلیسی به فارسی

infradiaphragmatic

infragenual

infraglacial

infraglenoid

infraglottic

infragrant

infragular

infrahuman

infrahyoid

infralabial

infralapsarian

infralapsarianism

infralinear

inframammary

inframammillary

inframarginal

inframaxillary

inframedian

inframercurial

inframolecular

inframontane

inframundane

infranchise

infrangibility

<hr> معنی : تجزیه ناپذیر، خرد نشدنی، غیر قابل نقض <hr> معانی دیگر : تخلف ناپذیر، غیرقابل عدول، زیر پا نگذاشتنی، سرپیچی ناپذیر، (از هم) جدانشدنی، نشکستنی، غیر قابل نق­

معنی : تجزیه ناپذیر، خرد نشدنی، غیر قابل نقض معانی دیگر : تخلف ناپذیر، غیرقابل عدول، زیر پا نگذاشتنی، سرپیچی ناپذیر، (از هم) جدانشدنی، نشکستنی، غیر قابل نق­

infrangible

infrangibleness

infrangibly

infranodal

infranuclear

infraocclusion

infraocular

infraoral

infraorbital artery

infraordinary

infrapapillary

infrapatellar

infraperipherial

infraposed

infraposing

infraprotein

infraradular

<hr> معنی : فرو سرخ، وابسته به اشعه مادون قرمز <hr> معانی دیگر : فرو قرمز، مادون قرمز، فیزیک وابسته به اشعه مادون قرمز، الکترونیک : تابشهاى فروسرخ روانشناسى : زیر قرمز

معنی : فرو سرخ، وابسته به اشعه مادون قرمز معانی دیگر : فرو قرمز، مادون قرمز، فیزیک وابسته به اشعه مادون قرمز، الکترونیک : تابشهاى فروسرخ روانشناسى : زیر قرمز

واژه های حرف "i" - انگلیسی به فارسی