انگلیسی به فارسی

infrarenal

infrarenally

infrarimal

<hr> زیر کتفی، زیر شانه ای

infrascapular

infrascapularis

infrascientific

<hr> (وابسته به صداهایی که بسامد آنها آنقدر ریز یا زیراست که گوش انسان قادر به شنیدن آنها نیست) فروآوا، فروآوایی، مادون صوت، دارای تواتر و نوسانی پایین تر از شنوایی بشر

(وابسته به صداهایی که بسامد آنها آنقدر ریز یا زیراست که گوش انسان قادر به شنیدن آنها نیست) فروآوا، فروآوایی، مادون صوت، دارای تواتر و نوسانی پایین تر از شنوایی بشر

infrasonic

infrasonics

<hr> (زیست شناسی - در رده بندی و آرایه شناسی) زیرگونه ای (وابسته به شاخه ای از یک گونه)

(زیست شناسی - در رده بندی و آرایه شناسی) زیرگونه ای (وابسته به شاخه ای از یک گونه)

infraspecific

infraspinatus

infrastapedial

infrasternal

infrastigmatal

infrastipular

<hr> معنی : پیدایش، شالوده، سازمان، زیر سازی، زیر بنا <hr> معانی دیگر : فروساخت، پایساخت، شالوده (در برابر: روبنا suprastructure)، زیر ساخت قانون ـ فقه : زیر بنا روانشناسى : زیربنا

معنی : پیدایش، شالوده، سازمان، زیر سازی، زیر بنا معانی دیگر : فروساخت، پایساخت، شالوده (در برابر: روبنا suprastructure)، زیر ساخت قانون ـ فقه : زیر بنا روانشناسى : زیربنا

infrastructure

<hr> تاسیسات ثابت پادگانى علوم نظامى : ساختمانهاى پادگانى

تاسیسات ثابت پادگانى علوم نظامى : ساختمانهاى پادگانى

infrastructures

infrasutral

infratemporal

infraterrene

infrathoracic

infratonsillar

infratracheal

infratrochanteric

infratrochlear

infraturbinal

infravaginal

infraventral

infree

<hr> معنی : کمی، کمیابی، ندرت وقوع، عدم تکرر، نا بسامدی <hr> معانی دیگر : کمی، کمیابی، ندرت وقوع، عدم تکرر، نا بسامدی

معنی : کمی، کمیابی، ندرت وقوع، عدم تکرر، نا بسامدی معانی دیگر : کمی، کمیابی، ندرت وقوع، عدم تکرر، نا بسامدی

infrequency

<hr> معنی : نادر، کمیاب، کم <hr> معانی دیگر : نامکرر، نابسایند، نامعمول، گهگاه

معنی : نادر، کمیاب، کم معانی دیگر : نامکرر، نابسایند، نامعمول، گهگاه

infrequent

infrequentcy

<hr> کم، کمتر، ندره، بندرت، گاه گاهی

کم، کمتر، ندره، بندرت، گاه گاهی

infrequently

infrigidate

infrigidation

infrigidative

<hr> معنی : تخلف کردن از، تجاوز کردن از <hr> معانی دیگر : (قول و قرار یا قانون و غیره را) شکستن، تخطی کردن، زیر پا گذاشتن، (به حقوق دیگران) تجاوز کردن، تعدی

معنی : تخلف کردن از، تجاوز کردن از معانی دیگر : (قول و قرار یا قانون و غیره را) شکستن، تخطی کردن، زیر پا گذاشتن، (به حقوق دیگران) تجاوز کردن، تعدی

infringe

infringed

<hr> معنی : تعدی، تجاوز، تخلف <hr> معانی دیگر : تخلف، تجاوز

معنی : تعدی، تجاوز، تخلف معانی دیگر : تخلف، تجاوز

infringement

infringement of copyright

infringements

<hr> شکننده، نقصکننده، تجاوز کننده، دغل ساز، تقلیدگر

شکننده، نقصکننده، تجاوز کننده، دغل ساز، تقلیدگر

واژه های حرف "i" - انگلیسی به فارسی