انگلیسی به فارسی

orenda

orendite

oreo cookie

oreocarya

oreodon

oreodontidae

oreodontoid

oreophasinae

oreophasine

oreophasis

oreopithecus

oreotragine

oreotragus

oreshoot

orestean

<hr> (اسطوره ی یونانی) ارستیز، ارست (پسر آگاممنون)، کوهستانی، افسانه یونان فرزند اگاممنون

(اسطوره ی یونانی) ارستیز، ارست (پسر آگاممنون)، کوهستانی، افسانه یونان فرزند اگاممنون

orestes

oretic

oreweed

orewood

orexis

orfevrerie

orfray

<hr> مخفف:، آلی، سازمان، مخفف: آلی مخفف: سازمان مخفف: سازمان یافته

مخفف:، آلی، سازمان، مخفف: آلی مخفف: سازمان مخفف: سازمان یافته

orgal

<hr> معنی : الت، وسیله، اندام، عضو، ارغنون، عضو بدن، ارگان، ارگ <hr> معانی دیگر : سازمان، نهاد، (جمع) تشکیلات، ابزار، شوند، (به ویژه روزنامه) ارگان، سخن نما، سخنگو، (موسیقی) ارگ، (قدیمی) ساز بادی

معنی : الت، وسیله، اندام، عضو، ارغنون، عضو بدن، ارگان، ارگ معانی دیگر : سازمان، نهاد، (جمع) تشکیلات، ابزار، شوند، (به ویژه روزنامه) ارگان، سخن نما، سخنگو، (موسیقی) ارگ، (قدیمی) ساز بادی

organ

organ donor

<hr> معنی : نوازنده سیار ارگ دستی <hr> معانی دیگر : دوره گردی که ارگ دستی می نوازد

معنی : نوازنده سیار ارگ دستی معانی دیگر : دوره گردی که ارگ دستی می نوازد

organ grinder

organ loft

organ of corti

organ of hearing

organ pipe

organ-grinder

organal

organbird

<hr> معنی : پارچه ارگاندی <hr> معانی دیگر : organdy پارچه ارگاندی

معنی : پارچه ارگاندی معانی دیگر : organdy پارچه ارگاندی

organdie

organdies

<hr> معنی : پارچه ارگاندی <hr> معانی دیگر : organdie پارچه ارگاندی

معنی : پارچه ارگاندی معانی دیگر : organdie پارچه ارگاندی

organdy

organdy or organdie

organella

organelle

organelles

organer

organette

<hr> معنی : اصلی، حیوانی، ذاتی، اساسی، بنیانی، الی، عضوی، سازمانی، موثر درساختمان اندام، اندام دار، وابسته به شیمی الی، وابسته به موجود الی <hr> معانی دیگر : وابسته به اندام، اندامی، نهادی، بنیادی، درونی، درون زاد، سازمان دار، سامان دار، منظم، بسامان، (شیمی - دارای کربن) آلی، وابسته به شیمی آلی، به دست آمده از سازواره های زنده، تنمایه ای، گیاهی، (امریکا - مواد خوراکی) به دست آمده از طریق طبیعی (بدون کاربرد کودهای شیمیایی و مواد مصنوعی و حشره کش ها)، آخشیجی، پاک آورد، (پزشکی - موجب یا وابسته به تغییر در ساختمان اندام) اندام گیر، (حقوق) وابسته به قانون اساسی، ساختمانی

معنی : اصلی، حیوانی، ذاتی، اساسی، بنیانی، الی، عضوی، سازمانی، موثر درساختمان اندام، اندام دار، وابسته به شیمی الی، وابسته به موجود الی معانی دیگر : وابسته به اندام، اندامی، نهادی، بنیادی، درونی، درون زاد، سازمان دار، سامان دار، منظم، بسامان، (شیمی - دارای کربن) آلی، وابسته به شیمی آلی، به دست آمده ا

واژه های حرف "o" - انگلیسی به فارسی