انگلیسی به فارسی

parabaptization

parabasal

parabases

parabasic

parabema

parabemata

parabematic

parabenzoquinone

parabien

<hr> (ارتباط جسمی دو جانور مثلا به هم چسبیده زاییده شدن) همبسته زیستی، (تعلیق موقت یکی از فرایندهای حیاتی بدن) زیست آگیش، زیست شناسی برگشت و وقفه فعالیت حیاتی موجود، فرونشستگی احساسات یا فعالیت

(ارتباط جسمی دو جانور مثلا به هم چسبیده زاییده شدن) همبسته زیستی، (تعلیق موقت یکی از فرایندهای حیاتی بدن) زیست آگیش، زیست شناسی برگشت و وقفه فعالیت حیاتی موجود، فرونشستگی احساسات یا فعالیت

parabiosis

parabiotic

parabiotically

parablast

parablastic

<hr> معنی : قیاس، تمثیل، مثال، نمونه، داستان اخلاقی <hr> معانی دیگر : حکایت (داستان ساده و کوتاه با معنی اخلاقی یا مذهبی)، قصه، سرگذشتچه، مثل

معنی : قیاس، تمثیل، مثال، نمونه، داستان اخلاقی معانی دیگر : حکایت (داستان ساده و کوتاه با معنی اخلاقی یا مذهبی)، قصه، سرگذشتچه، مثل

parable

parablepsia

parablepsis

parablepsy

parables

<hr> معنی : شلجمی، قطع مخروط، قطع مکانی <hr> معانی دیگر : (هندسه) سهمی، سهمی

معنی : شلجمی، قطع مخروط، قطع مکانی معانی دیگر : (هندسه) سهمی، سهمی

parabola

parabolanus

parabole

<hr> معنی : سهمی وار <hr> معانی دیگر : وابسته به داستان کوتاه با معنی اخلاقی یا مذهبی، حکایتی، سهموی، شلجمی شکل، سهمی وار <hr> parabolic(al) تمثیلی، مثلی، وابسته بشکل شلجمی

معنی : سهمی وار معانی دیگر : وابسته به داستان کوتاه با معنی اخلاقی یا مذهبی، حکایتی، سهموی، شلجمی شکل، سهمی وار parabolic(al) تمثیلی، مثلی، وابسته بشکل شلجمی

parabolic

parabolic geometry

parabolic mirror

parabolic reflector

<hr> ازراه مثل، بطریق تمثیل

ازراه مثل، بطریق تمثیل

parabolically

parabolicness

paraboliform

parabolise

parabolised

parabolist

parabolization

<hr> سهمی کردن، به صورت سهمی بیان کردن، بمثل دراوردن، با مثل روشن ساختن، شلجمی ساختن

سهمی کردن، به صورت سهمی بیان کردن، بمثل دراوردن، با مثل روشن ساختن، شلجمی ساختن

parabolize

parabolized

parabolizer

parabolizing

<hr> معنی : قطع مخروطی <hr> معانی دیگر : سهمی وار، سهمی گون، پارابولوئید، سطحی که در اثر گردش جسم شلجمی بدور خود تشکیل میگردد

معنی : قطع مخروطی معانی دیگر : سهمی وار، سهمی گون، پارابولوئید، سطحی که در اثر گردش جسم شلجمی بدور خود تشکیل میگردد

واژه های حرف "p" - انگلیسی به فارسی