انگلیسی به فارسی

quatern

quaternal

quaternarian

quaternaries

quaternarius

<hr> معنی : چهار تایی، چهار واحدی، چهار عضوی <hr> معانی دیگر : (شیمی) ترکیب چهار بخشی (یا چهار عاملی)، چهار عنصری، آمیزه ی چهار جزئی، دارای یک اتم متصل به چهار اتم کربن، چهار کربنی، چهارگانه، چهارین، چهارم، چهارپاری، (زمین شناسی - q بزرگ) دوران چهارم (که شامل pleistocene و holocene است)، عدد چهار، دسته ی چهارتایی، چهارجزئی، دارای چهارجسم بسیط، شماره چهار، گروه چهارچیز

معنی : چهار تایی، چهار واحدی، چهار عضوی معانی دیگر : (شیمی) ترکیب چهار بخشی (یا چهار عاملی)، چهار عنصری، آمیزه ی چهار جزئی، دارای یک اتم متصل به چهار اتم کربن، چهار کربنی، چهارگانه، چهارین، چهارم، چهارپاری، (زمین شناسی - q بزرگ) دوران چهارم (که شامل pleistocene و holocene است)، عدد چهار، دسته ی چهار

quaternary

quaternary ammonium compound

quaternate

<hr> معنی : چهار، قسمت چهارگانه، بخش چهارگانه <hr> معانی دیگر : گروه چهارتایی، چهارپا، ورق کاغذی که چهار تاه خورده باشد

معنی : چهار، قسمت چهارگانه، بخش چهارگانه معانی دیگر : گروه چهارتایی، چهارپا، ورق کاغذی که چهار تاه خورده باشد

quaternion

quaternionist

quaternitarian

quaternities

quaternity

quateron

quaters

quatertenses

quatorzain

quatorze

quatorzes

<hr> معنی : رباعی، شعر چهار سطری <hr> معانی دیگر : (شعر) چهار سطری (با این قافیه: abab یا abba یا abcb)

معنی : رباعی، شعر چهار سطری معانی دیگر : (شعر) چهار سطری (با این قافیه: abab یا abba یا abcb)

quatrain

quatrains

quatral

quatre

quatrefeuille

<hr> معنی : چهار گوشه، ارایش چهار پردهای، گل چهار گلبرگی <hr> معانی دیگر : (گل) چهار گلبرگی، (برگ) چهار برگچه ای، چهار ترک

معنی : چهار گوشه، ارایش چهار پردهای، گل چهار گلبرگی معانی دیگر : (گل) چهار گلبرگی، (برگ) چهار برگچه ای، چهار ترک

quatrefoil

quatrefoiled

quatrefoils

quatrerly

quatres

quatrible

quatrino

quatrocentist

quattie

quattrini

quattrino

quattrocentist

<hr> معنی : قرن چهاردهم <hr> معانی دیگر : (ادبیات و هنر ایتالیا) قرن پانزدهم

معنی : قرن چهاردهم معانی دیگر : (ادبیات و هنر ایتالیا) قرن پانزدهم

quattrocento

quattuordecillion

quattuordecillionth

quatuor

quatuorvirate

quauk

<hr> معنی : ارتعاش، لرزش و تحریر صدا در اواز، ارتعاش داشتن، لرزاندن <hr> معانی دیگر : لرزیدن، مرتعش بودن، (صدای شخص) لرزان بودن، (آواز خواندن) تحریر، لرزانش، به صدای خود لرزانش یا تحریر دادن، با صدای لرزان گفتن یا خواندن، لرزش

معنی : ارتعاش، لرزش و تحریر صدا در اواز، ارتعاش داشتن، لرزاندن معانی دیگر : لرزیدن، مرتعش بودن، (صدای شخص) لرزان بودن، (آواز خواندن) تحریر، لرزانش، به صدای خود لرزانش یا تحریر دادن، با صدای لرزان گفتن یا خواندن، لرزش

واژه های حرف "q" - انگلیسی به فارسی