انگلیسی به فارسی

radiatosulcate

radiature

radiatus

<hr> معنی : ریشه، اصل، بنیان، رادیکال، طرفدار اصلاحات اساسی، ریشگی، سیاست مدار افراطی، بن رست، علامت رادیکال، قسمت اصلی <hr> معانی دیگر : ریشه ای، بنیادی، اصلی، شالوده ای، اساسی، ریشه برانداز، افراط گرای، بنیاد شکن، افراطی، تندرو، (گیاه شناسی) وابسته به ریشه، وابسته به ریشه ی واژه، واج بنیادی، (با r بزرگ) وابسته با احزاب و دستجات تندرو، ریشه گرای، معتقد به تغییرات بنیادی، عضو دستجات تندرو، (ریاضی) ریشه، ریشه ی جبری عدد، رجوع شود به: radical sign

معنی : ریشه، اصل، بنیان، رادیکال، طرفدار اصلاحات اساسی، ریشگی، سیاست مدار افراطی، بن رست، علامت رادیکال، قسمت اصلی معانی دیگر : ریشه ای، بنیادی، اصلی، شالوده ای، اساسی، ریشه برانداز، افراط گرای، بنیاد شکن، افراطی، تندرو، (گیاه شناسی) وابسته به ریشه، وابسته به ریشه ی واژه، واج بنیادی، (با r بزرگ) واب

radical

radical cell

radical chic

radical mastectomy

<hr> (ریاضی) علامت رادیکال، نشان ریشه، علامت جذر

(ریاضی) علامت رادیکال، نشان ریشه، علامت جذر

radical sign

<hr> معنی : تندروی و افراط، گرایش به سیاست افراطی <hr> معانی دیگر : (اعتقاد به تغییرات بنیادی) ریشه گرایی، بنیادگرایی، (از نظر مخالفان آنها) بنیاد شکنی

معنی : تندروی و افراط، گرایش به سیاست افراطی معانی دیگر : (اعتقاد به تغییرات بنیادی) ریشه گرایی، بنیادگرایی، (از نظر مخالفان آنها) بنیاد شکنی

radicalism

radicality

radicalization

<hr> (به ویژه از نظر سیاسی) ریشه گرای کردن یا شدن، بنیادگرای کردن یاشدن، بنیاد شکن کردن یا شدن، تندرو کردن یا شدن، افراطی کردن یا شدن

(به ویژه از نظر سیاسی) ریشه گرای کردن یا شدن، بنیادگرای کردن یاشدن، بنیاد شکن کردن یا شدن، تندرو کردن یا شدن، افراطی کردن یا شدن

radicalize

radicalized

radicalizing

<hr> به طور ریشه ای یا بنیادی یا بنیانی، اساسا، اصلا، به طور اساسی، اصولا، از ریشه، از بیخ، ازبنیاد

به طور ریشه ای یا بنیادی یا بنیانی، اساسا، اصلا، به طور اساسی، اصولا، از ریشه، از بیخ، ازبنیاد

radically

radicalness

radicals

<hr> (ریاضی) مقدار یا عبارت زیر رادیکال، زیر ریشه، عدد زیر رادیکال

(ریاضی) مقدار یا عبارت زیر رادیکال، زیر ریشه، عدد زیر رادیکال

radicand

radicant

radicate

radicates

radicating

radication

<hr> کاسنی قرمز (که برگ آن را در سالاد می ریزند)

کاسنی قرمز (که برگ آن را در سالاد می ریزند)

radicchio

radicel

radices

radicicola

radicicolous

radiciferous

radiciflorous

radiciform

<hr> معنی : بنیان، ریشه چه، ریشه کوچک، اصل ریشه، سرریشه <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی: آغاز ریشه مانند عصب یا رگ و غیره) بن پی، بن رگ، بنچه، فرعی، نازک، مانند رگ

معنی : بنیان، ریشه چه، ریشه کوچک، اصل ریشه، سرریشه معانی دیگر : (کالبد شناسی: آغاز ریشه مانند عصب یا رگ و غیره) بن پی، بن رگ، بنچه، فرعی، نازک، مانند رگ

radicle

radicles

radicolous

radicose

radicula

radicular

radiculectomy

radiculitis

radiculose

radidii

radiectomy

radient

radiescent

radiesthesia

radiferous

radii

<hr> معنی : رادیو، رادیویی، مربوط به رادیو، با رادیو مخابره کردن، پیام رادیویی فرستادن <hr> معانی دیگر : (با رادیو) مخابره کردن، فرستادن، وابسته به امواج رادیویی (بین 10 کیلو هرتز و 300000 مگا هرتز)، پیشوند:، رادیویی [radiotelegraph]، شعاع مانند، پرتوی، شعاعی، تابشگر، تشعشعی، رخشی [radiotherapy]

معنی : رادیو، رادیویی، مربوط به رادیو، با رادیو مخابره کردن، پیام رادیویی فرستادن معانی دیگر : (با رادیو) مخابره کردن، فرستادن، وابسته به امواج رادیویی (بین 10 کیلو هرتز و 300000 مگا هرتز)، پیشوند:، رادیویی [radiotelegraph]، شعاع مانند، پرتوی، شعاعی، تابشگر، تشعشعی، رخشی [radiotherapy]

واژه های حرف "r" - انگلیسی به فارسی