فرهنگ فارسی ساره

<hr> مترادف دلیل : بلد، راهبر، راهنما، انگیزه، جهت، سبب، علت، برهان، بینه، حجت <hr> برابر پارسی : انگیزه، آوند، چرایی، راهنما، رهنمون، فرنود، شَوند نشانه

مترادف دلیل : بلد، راهبر، راهنما، انگیزه، جهت، سبب، علت، برهان، بینه، حجت برابر پارسی : انگیزه، آوند، چرایی، راهنما، رهنمون، فرنود، شَوند نشانه

دلیل

<hr> برابر پارسی : مردمسالار

برابر پارسی : مردمسالار

دموکرات

<hr> برابر پارسی : مردم سالارانه

برابر پارسی : مردم سالارانه

دموکراتیک

<hr> برابر پارسی : مردم سالاری، مردمسالاری

برابر پارسی : مردم سالاری، مردمسالاری

دموکراسی

دمکرات

<hr> برابر پارسی : گیتایی، جهانی

برابر پارسی : گیتایی، جهانی

دنیایی

<hr> مترادف دنیوی : دنیایی، دهری، مادی <hr> متضاد دنیوی : اخروی <hr> برابر پارسی : گیتایی، گیتُوی، گیتیانه

مترادف دنیوی : دنیایی، دهری، مادی متضاد دنیوی : اخروی برابر پارسی : گیتایی، گیتُوی، گیتیانه

دنیوی

<hr> مترادف دوام : ابدیت، ادامه، استمرار، ایستادگی، بقا، پافشاری، پایداری، تاب، ثبات، خلود، دیرپایی، دیرش، مقاومت <hr> برابر پارسی : پاینده، جاویدان، پابرجا، دیرندگی

مترادف دوام : ابدیت، ادامه، استمرار، ایستادگی، بقا، پافشاری، پایداری، تاب، ثبات، خلود، دیرپایی، دیرش، مقاومت برابر پارسی : پاینده، جاویدان، پابرجا، دیرندگی

دوام

<hr> مترادف دور : بعید، پرت، متباعد، مستبعد، جدا، منفک، مهجور، منفصل، بری، دیر | چرخه، سیر، سیکل، گردش، مدار، دوره، زمان، عصر، عهد، موسم، نوبت، اطراف، پیرامون، محیط <hr> متضاد دور : قریب، نزدیک | <hr> برابر پارسی : پیرامون، گرداگرد

مترادف دور : بعید، پرت، متباعد، مستبعد، جدا، منفک، مهجور، منفصل، بری، دیر | چرخه، سیر، سیکل، گردش، مدار، دوره، زمان، عصر، عهد، موسم، نوبت، اطراف، پیرامون، محیط متضاد دور : قریب، نزدیک | برابر پارسی : پیرامون، گرداگرد

دور

<hr> برابر پارسی : دور تباه

دور باطل

<hr> مترادف دوره : دوران، زمانه، زمان، عصر، عهد، موسم، نوبت، وقت، هنگام، دنیا، روزگار، مرور، دور، محیط، سیر، گردش، احاطه <hr> برابر پارسی : چرخه

مترادف دوره : دوران، زمانه، زمان، عصر، عهد، موسم، نوبت، وقت، هنگام، دنیا، روزگار، مرور، دور، محیط، سیر، گردش، احاطه برابر پارسی : چرخه

دوره

دوروبر

دوشنبه

<hr> مترادف دوقلو : توامان، جنابه <hr> برابر پارسی : توامان، همایند، همزاد

مترادف دوقلو : توامان، جنابه برابر پارسی : توامان، همایند، همزاد

دوقلو

<hr> مترادف دولت : اقبال، بخت، طالع، تمکن، تمول، ثروت، مکنت، هستی، حکومت، کابینه <hr> متضاد دولت : نکبت <hr> برابر پارسی : فرمانروا، کشوردار

مترادف دولت : اقبال، بخت، طالع، تمکن، تمول، ثروت، مکنت، هستی، حکومت، کابینه متضاد دولت : نکبت برابر پارسی : فرمانروا، کشوردار

دولت

<hr> برابر پارسی : کارتار

دولتمرد

<hr> برابر پارسی : کارتاران

دولتمردان

<hr> برابر پارسی : فرمانروایی

برابر پارسی : فرمانروایی

دولتی

<hr> برابر پارسی : دوم اینکه

برابر پارسی : دوم اینکه

دوما

<hr> مترادف دکتر : پزشک، حکیم، طبیب <hr> برابر پارسی : پزشک

مترادف دکتر : پزشک، حکیم، طبیب برابر پارسی : پزشک

دکتر

<hr> برابر پارسی : خانه آرایی

برابر پارسی : خانه آرایی

دکوراسیون منزل

<hr> مترادف دیار : احدی، شخص، فرد، کس، هیچکس، دیرنشین، صومعه نشین | سرزمین، شهر، کشورملک، مدینه، مملکت <hr> برابر پارسی : خانه ها، کاشانه ها، سرای ها، خانه ها، سامان، سرای ها، کاشانه ها

مترادف دیار : احدی، شخص، فرد، کس، هیچکس، دیرنشین، صومعه نشین | سرزمین، شهر، کشورملک، مدینه، مملکت برابر پارسی : خانه ها، کاشانه ها، سرای ها، خانه ها، سامان، سرای ها، کاشانه ها

دیار

<hr> مترادف دین : آیین، شرع، شریعت، کیش، مذهب، نحله | بدهی، قرض، قرضه، وام <hr> متضاد دین : طلب <hr> برابر پارسی : بدهی، وام، وام زمان دار

مترادف دین : آیین، شرع، شریعت، کیش، مذهب، نحله | بدهی، قرض، قرضه، وام متضاد دین : طلب برابر پارسی : بدهی، وام، وام زمان دار

دین

<hr> مترادف دیه : آبادی، ده، دهات، رستاق، روستا، قریه، قصبه | تقاص، خونبها <hr> برابر پارسی : خونبها، خون بها

مترادف دیه : آبادی، ده، دهات، رستاق، روستا، قریه، قصبه | تقاص، خونبها برابر پارسی : خونبها، خون بها

واژه های حرف "د" - فرهنگ فارسی ساره