تالار اصلی کاخ

تالار ختم

تالار خوراک خوری صومعه

تالار دانشجویان در دانشگاه

تالار رقص

تالار سخنرانی

تالار سخنرانی و بحث

تالار عمومی

تالار غذاخوری

تالار فروش

تالار مرکزی فرودگاه

تالار موسیقی

تالار مولد برق

تالار نمایش

تالار نهار خوری

تالار نهارخوری دانشگاه

تالار همگانی

تالار ورزش

تالار ورزشی

تالار ورودی

تالار ویژه رقص و نمایش و قمار

تالار پذیرایی کاخ

تالار پرندگان

تالار گرد

تالاموس (کالبد شناسی)

<hr> مترادف تالان : تاراج، چپاول، دزدی، غارت، لاش، نهب، یغما

مترادف تالان : تاراج، چپاول، دزدی، غارت، لاش، نهب، یغما

تالان

تالاهاسی (شهر)

تالاپ

تالاپ (صدا)

تالاپ (صدای افتادن چیز مسطح در آب)

تالاپ تالاپ کردن

تالاپ کردن

تالاپی افتادن

تالاپی انداختن (عامیانه)

<hr> مترادف تالم : الم، اندوه، توجع، درد، دردمندی، رقت، ناراحتی، آزرده شدن، اندوهگین شدن، دردمند شدن <hr> برابر پارسی : اندوه، آزردگی، دردمندی، دردناک

مترادف تالم : الم، اندوه، توجع، درد، دردمندی، رقت، ناراحتی، آزرده شدن، اندوهگین شدن، دردمند شدن برابر پارسی : اندوه، آزردگی، دردمندی، دردناک

تالم

تالم آور

تالنت (واحد وزن و پول)

تالواسه

تالوس (کالبدشناسی)

تالک

<hr> مترادف تالی : جانشین، جایگزین، ثانی، قائم مقام، اثر، حاصل، نتیجه، پیامد، دنباله، تلاوتگر، تلاوت کننده، شبیه، لنگه، مانند، مثل، نظیر، همانند، تابع، پس رو، دنباله رو، پی رو، جزء موخر جمله شرطی <hr> متضاد تالی : جزء مقدم

مترادف تالی : جانشین، جایگزین، ثانی، قائم مقام، اثر، حاصل، نتیجه، پیامد، دنباله، تلاوتگر، تلاوت کننده، شبیه، لنگه، مانند، مثل، نظیر، همانند، تابع، پس رو، دنباله رو، پی رو، جزء موخر جمله شرطی متضاد تالی : جزء مقدم

تالی

تالیدومید (داروسازی)

<hr> مترادف تالیف : تدوین، تصنیف، جمع آوری، گردآوری، نگارش، تدوین کردن، جمع آوری کردن، گردآوری کردن، ایجاد الفت کردن، دل جویی، استمالت، نوازش، پیوند، ترکیب، پیونددهی، الفت دهی، دمسازی <hr> برابر پارسی : گردآوری، نوشته، ویرایش

مترادف تالیف : تدوین، تصنیف، جمع آوری، گردآوری، نگارش، تدوین کردن، جمع آوری کردن، گردآوری کردن، ایجاد الفت کردن، دل جویی، استمالت، نوازش، پیوند، ترکیب، پیونددهی، الفت دهی، دمسازی برابر پارسی : گردآوری، نوشته، ویرایش

تالیف

<hr> مترادف تالیف کردن : کتاب نوشتن، تدوین کردن، گردآوری کردن، فراهم آوردن، جمع آوری کردن، سازوار کردن، الفت دادن، دمساز کردن

مترادف تالیف کردن : کتاب نوشتن، تدوین کردن، گردآوری کردن، فراهم آوردن، جمع آوری کردن، سازوار کردن، الفت دادن، دمساز کردن

تالیف کردن

تالیم (شیمی)

تالین (شهر)

تالیهو!

<hr> مترادف تام : تمام، تمامیت، جامع، کامل، مستوفا، مطلق، کمال یافته <hr> متضاد تام : غیرتام، ناقص

مترادف تام : تمام، تمامیت، جامع، کامل، مستوفا، مطلق، کمال یافته متضاد تام : غیرتام، ناقص

تام

فارسی به انگلیسی

واژه های حرف "ت" - فارسی به انگلیسی