تربت جام

تربت حیدریه

تربچه

<hr> مترادف تربیت : پرورش، تادیب، تعلیم، تهذیب، فرهنگ، فرهیختگی، نزاکت، پروراندن، پروردن، پرورش دادن <hr> برابر پارسی : پرورش، فرهیختن

مترادف تربیت : پرورش، تادیب، تعلیم، تهذیب، فرهنگ، فرهیختگی، نزاکت، پروراندن، پروردن، پرورش دادن برابر پارسی : پرورش، فرهیختن

تربیت

<hr> برابر پارسی : پرورش اندام

برابر پارسی : پرورش اندام

تربیت بدنی

تربیت پذیر

<hr> مترادف تربیت کردن : ادب کردن، پرورش دادن، تادیب کردن، تعلیم دادن، فرهیختن، بار آوردن، پروراندن <hr> برابر پارسی : پروردن، پرورش دادن، فرهیختن

مترادف تربیت کردن : ادب کردن، پرورش دادن، تادیب کردن، تعلیم دادن، فرهیختن، بار آوردن، پروراندن برابر پارسی : پروردن، پرورش دادن، فرهیختن

تربیت کردن

تربیت کننده

تربیت کننده حیوانات

تربیتی

تربیع

تربیع اول و ثانی ماه

تربیم

تربیم (شیمی)

ترتر

ترتر خنده

ترتر خندیدن

<hr> مترادف ترتیب : انتظام، انضباط، نظم، توالی، سامان، نسق، نظام، آراستگی، تنظیم، دستور، رژیم، قاعده، نهاد، رسم، شیوه، قانون، تامین، تدارک <hr> برابر پارسی : سان، پایه، پی آیی، چیدمان، چینش، سامان

مترادف ترتیب : انتظام، انضباط، نظم، توالی، سامان، نسق، نظام، آراستگی، تنظیم، دستور، رژیم، قاعده، نهاد، رسم، شیوه، قانون، تامین، تدارک برابر پارسی : سان، پایه، پی آیی، چیدمان، چینش، سامان

ترتیب

ترتیب (عامیانه)

ترتیب اثر دادن

ترتیب اداری

ترتیب تقدم

ترتیب جدید

ترتیب خط ها

<hr> مترادف ترتیب دادن : سامان بخشیدن، سامان دادن، منظم کردن، نظم دادن، برپا کردن، درست کردن، سازمان دادن، آراستن <hr> برابر پارسی : روبراه کردن، رستک

مترادف ترتیب دادن : سامان بخشیدن، سامان دادن، منظم کردن، نظم دادن، برپا کردن، درست کردن، سازمان دادن، آراستن برابر پارسی : روبراه کردن، رستک

ترتیب دادن

ترتیب دادن در فکر خود

ترتیب دادن عهدنامه

ترتیب دادن مسابقات

ترتیب دادن وام

ترتیب دهنده

ترتیب ذکر نام هنرپیشگان

ترتیب رنگ ها

ترتیب زمانی

ترتیب سیلاب ها

ترتیب شماره گذاری

ترتیب شماره گذاری صفحات

ترتیب شیارچه ها

ترتیب صندلی ها در سالن

ترتیب مجدد

ترتیب منظم

ترتیب نشستن

ترتیب کار را دادن

ترتیبات

ترتیبی

ترتیزک

ترتیزک آبی

<hr> مترادف ترتیل : تلاوت، خوش آوازی، قرائت، نرم خوانی

مترادف ترتیل : تلاوت، خوش آوازی، قرائت، نرم خوانی

ترتیل

<hr> مترادف ترجمان : تعبیر، تفسیر، شرح، گزارش، نقل، گزارنده، مترجم، بیوگرافی، زندگی نامه، شرح حال <hr> برابر پارسی : ترگمان، ترزبان

مترادف ترجمان : تعبیر، تفسیر، شرح، گزارش، نقل، گزارنده، مترجم، بیوگرافی، زندگی نامه، شرح حال برابر پارسی : ترگمان، ترزبان

واژه های حرف "ت" - فارسی به انگلیسی