ترجمان بودن

ترجمان کردن

<hr> مترادف ترجمه : برگردان، نقل، بیوگرافی، شرح احوال، شرح حال، گزارش <hr> برابر پارسی : برگردان، برگردانی، ترزبانی، ترگویه، نورند، ویچاردن

مترادف ترجمه : برگردان، نقل، بیوگرافی، شرح احوال، شرح حال، گزارش برابر پارسی : برگردان، برگردانی، ترزبانی، ترگویه، نورند، ویچاردن

ترجمه

ترجمه ای

ترجمه باز ویراسته انجیل

ترجمه خشک و تحت اللفظی

ترجمه رسمی انجیل

ترجمه رونویس شده

ترجمه شفاهی

ترجمه غلط

ترجمه فی البداهه

ترجمه متن

<hr> برابر پارسی : ترگو ییده کردن، ترگویه کردن، ترگوییدن

برابر پارسی : ترگو ییده کردن، ترگویه کردن، ترگوییدن

ترجمه کردن

<hr> مترادف ترجیح : اولویت، برتری، تقدم، رجحان، مزیت <hr> برابر پارسی : برتری، برتری دادن، به شماری، والایی

مترادف ترجیح : اولویت، برتری، تقدم، رجحان، مزیت برابر پارسی : برتری، برتری دادن، به شماری، والایی

ترجیح

ترجیح بند

<hr> مترادف ترجیح دادن : برتری دادن، برتر شمردن، رجحان دادن، مزیت قائل شدن <hr> برابر پارسی : برتری دادن، برتر نهادن، برتر دانستن

مترادف ترجیح دادن : برتری دادن، برتر شمردن، رجحان دادن، مزیت قائل شدن برابر پارسی : برتری دادن، برتر نهادن، برتر دانستن

ترجیح دادن

ترجیح دهنده

ترجیحا

ترجیحات

ترجیحی

ترجیع بند

ترجیع دادن بر

ترجیع داشتن بر

<hr> مترادف ترحم : بخشایش، دلسوزی، رحم، رقت، شفقت، عطوفت، مهرورزی، بخشودن، به رحم آمدن، رحم کردن <hr> متضاد ترحم : قساوت <hr> برابر پارسی : دلسوزی، مهر ورزی، مهربانی، مهرورزی

مترادف ترحم : بخشایش، دلسوزی، رحم، رقت، شفقت، عطوفت، مهرورزی، بخشودن، به رحم آمدن، رحم کردن متضاد ترحم : قساوت برابر پارسی : دلسوزی، مهر ورزی، مهربانی، مهرورزی

ترحم

ترحم آمیز

<hr> مترادف ترحم انگیز : رقت انگیز، رقت آور، رقت زا

مترادف ترحم انگیز : رقت انگیز، رقت آور، رقت زا

ترحم انگیز

ترحم کردن

ترحمآمیز

<hr> مترادف ترحیب : ستودن، ستایش کردن، مرحبا گفتن، تازه رویی کردن، خوشامد گفتن

مترادف ترحیب : ستودن، ستایش کردن، مرحبا گفتن، تازه رویی کردن، خوشامد گفتن

ترحیب

<hr> مترادف ترحیم : ختم، رحمت فرستادن، طلب آمرزش، رحم کردن، شفقت آوردن

مترادف ترحیم : ختم، رحمت فرستادن، طلب آمرزش، رحم کردن، شفقت آوردن

ترحیم

ترحیمی

ترخص

ترخون

ترخون (گیاه شناسی)

<hr> مترادف ترخیص : مرخص سازی، خارج سازی، جنس از گمرگ، مرخص کردن، رخصت دهی، اجازت دادن، اجازه دادن، رخصت دادن <hr> برابر پارسی : پروانه

مترادف ترخیص : مرخص سازی، خارج سازی، جنس از گمرگ، مرخص کردن، رخصت دهی، اجازت دادن، اجازه دادن، رخصت دادن برابر پارسی : پروانه

ترخیص

<hr> مترادف ترخیم : دم بریدن، دنباله چیزی را قطع کردن، مرخم کردن، حذف، حذف آخرواژه

مترادف ترخیم : دم بریدن، دنباله چیزی را قطع کردن، مرخم کردن، حذف، حذف آخرواژه

ترخیم

ترخینه

<hr> مترادف ترد : شکننده، ظریف، لطیف، نازک <hr> متضاد ترد : ضخیم، زمخت

مترادف ترد : شکننده، ظریف، لطیف، نازک متضاد ترد : ضخیم، زمخت

ترد

ترد کردن گوشت

<hr> مترادف تردامن : آلوده دامن، بدنام، فاجر، فاسق، بی عصمت، ناپاک دامن ناپاک ، گناه کار، منحرف، گنه کار، مجرم، ملوث پلید، بدکاره، آبروباخته <hr> متضاد تردامن : پاک دامن

مترادف تردامن : آلوده دامن، بدنام، فاجر، فاسق، بی عصمت، ناپاک دامن ناپاک ، گناه کار، منحرف، گنه کار، مجرم، ملوث پلید، بدکاره، آبروباخته متضاد تردامن : پاک دامن

تردامن

<hr> مترادف تردد : آمدوشد، رفت وآمد، عبورومرور، تذبذب، تردید، دودلی، شبهه، شک، آمیزش، حشر، مراوده <hr> برابر پارسی : آمدوشد، آمد و شد، رُ آی، رفت و آمد، رفت وآمد، رو و آی

مترادف تردد : آمدوشد، رفت وآمد، عبورومرور، تذبذب، تردید، دودلی، شبهه، شک، آمیزش، حشر، مراوده برابر پارسی : آمدوشد، آمد و شد، رُ آی، رفت و آمد، رفت وآمد، رو و آی

تردد

تردد کردن

ترددگاه

<hr> مترادف تردست : جلد، چابک، چست، فرز، زرنگ، ماهر، حقه باز، زرار، شعبده باز

مترادف تردست : جلد، چابک، چست، فرز، زرنگ، ماهر، حقه باز، زرار، شعبده باز

تردست

تردست (خودمانی)

تردست (عامیانه)

تردستانه

<hr> مترادف تردستی : استادی، چابکی، چالاکی، شعبده، فرزی، فند، مهارت

مترادف تردستی : استادی، چابکی، چالاکی، شعبده، فرزی، فند، مهارت

واژه های حرف "ت" - فارسی به انگلیسی