تفریغ

<hr> مترادف تفریق : کاستن، کم کردن ، کاهش، کسر، منها ، پراکندگی، تجزیه، تفکیک، جدایی، پراکنده کردن، تفکیک کردن، جدا کردن <hr> متضاد تفریق : افزودن، جمع کردن، جمع، اضافه <hr> برابر پارسی : کاهش، پراکنش

مترادف تفریق : کاستن، کم کردن ، کاهش، کسر، منها ، پراکندگی، تجزیه، تفکیک، جدایی، پراکنده کردن، تفکیک کردن، جدا کردن متضاد تفریق : افزودن، جمع کردن، جمع، اضافه برابر پارسی : کاهش، پراکنش

تفریق

<hr> مترادف تفریق کردن : کم کردن، کسر کردن، منها کردن، کاستن، کاهش دادن، جدا کردن، پراکندن، جدایی افکندن

مترادف تفریق کردن : کم کردن، کسر کردن، منها کردن، کاستن، کاهش دادن، جدا کردن، پراکندن، جدایی افکندن

تفریق کردن

تفریق کردن (حساب)

تفس

تفسان (آب و هوا)

تفساندن

تفسیدن

<hr> مترادف تفسیر : تاویل، تشریح، ترجمان، تعبیر، تلقی، توضیح، شرح، گزارش، نقل، وصف، بیان کردن، شرح دادن، تشریح کردن، گزارش دادن <hr> برابر پارسی : گزارش، زند، زَند، گزاره

مترادف تفسیر : تاویل، تشریح، ترجمان، تعبیر، تلقی، توضیح، شرح، گزارش، نقل، وصف، بیان کردن، شرح دادن، تشریح کردن، گزارش دادن برابر پارسی : گزارش، زند، زَند، گزاره

تفسیر

تفسیر نقاشی

تفسیر نوشتن بر متون ادبی

تفسیر و اجرای نمایش

تفسیر و ایفا کردن

<hr> مترادف تفسیر کردن : شرح کردن، بیان کردن، گزارش کردن، تشریح کردن

مترادف تفسیر کردن : شرح کردن، بیان کردن، گزارش کردن، تشریح کردن

تفسیر کردن

تفسیری

تفش

تفش آمیز

تفشآمیز

تفشه

تفشه آمیز

<hr> مترادف تفصیل : اطناب، بسط، تشریح، تطویل، توضیح، شرح، شرح وبسط ، گزارش، شرح دادن، بسطدادن، فصل فصل کردن، جدا کردن <hr> متضاد تفصیل : ایجاز، اجمال <hr> برابر پارسی : فزونی، گستردگی، گسترده

مترادف تفصیل : اطناب، بسط، تشریح، تطویل، توضیح، شرح، شرح وبسط ، گزارش، شرح دادن، بسطدادن، فصل فصل کردن، جدا کردن متضاد تفصیل : ایجاز، اجمال برابر پارسی : فزونی، گستردگی، گسترده

تفصیل

تفصیلا

تفصیلی

<hr> مترادف تفضل : عنایت، فیض، لطف، مرحمت، برتری، تفوق، رجحان، فزونی، مزیت، مهربانی، نیکی، نیکی کردن، مهربانی کردن، عنایت کردن، لطف کردن

مترادف تفضل : عنایت، فیض، لطف، مرحمت، برتری، تفوق، رجحان، فزونی، مزیت، مهربانی، نیکی، نیکی کردن، مهربانی کردن، عنایت کردن، لطف کردن

تفضل

تفضلا

<hr> مترادف تفضیل : افضل دانستن، برتری دادن، رجحان دادن، فضیلت قائل شدن

مترادف تفضیل : افضل دانستن، برتری دادن، رجحان دادن، فضیلت قائل شدن

تفضیل

تفضیلی

تفضیلی (دستور زبان)

<hr> مترادف تفقد : التفات، تلطف، دلجویی، دل نوازی، مهربانی، نواخت، بازجست، واجست، دل جویی کردن، نواختن <hr> برابر پارسی : دلجویی، مهرورزی، نوازش

مترادف تفقد : التفات، تلطف، دلجویی، دل نوازی، مهربانی، نواخت، بازجست، واجست، دل جویی کردن، نواختن برابر پارسی : دلجویی، مهرورزی، نوازش

تفقد

تفلون

تفلیس (شهر)

<hr> مترادف تفنن : تفریح، سرگرمی، وقت گذرانی <hr> برابر پارسی : خوش گذرانی، سرگرمی

مترادف تفنن : تفریح، سرگرمی، وقت گذرانی برابر پارسی : خوش گذرانی، سرگرمی

تفنن

تفنن گرایی

تفننا

تفننی

تفننی (موسیقی)

<hr> مترادف تفنگ : اسلحه، جنگ افزار، سلاح، مسلسل

واژه های حرف "ت" - فارسی به انگلیسی