<hr> مترادف تنبلی : اهمال، تن آسانی، تن آسایی، تن پروری، سستی، کاهلی، مسامحه <hr> متضاد تنبلی : زرنگی

مترادف تنبلی : اهمال، تن آسانی، تن آسایی، تن پروری، سستی، کاهلی، مسامحه متضاد تنبلی : زرنگی

تنبلی

تنبلی بهاره

تنبلی کردن

<hr> مترادف تنبه : آگاهی، بیداری، هوشیاری ، بیدار شدن، هشیار شدن، آگاه شدن <hr> متضاد تنبه : غفلت، غافل شدن، غفلت ورزیدن

مترادف تنبه : آگاهی، بیداری، هوشیاری ، بیدار شدن، هشیار شدن، آگاه شدن متضاد تنبه : غفلت، غافل شدن، غفلت ورزیدن

تنبه

تنبور

تنبوشه

تنبوشه خم

تنبول

<hr> مترادف تنبک : تمبک، دنبک، ضرب

مترادف تنبک : تمبک، دنبک، ضرب

تنبک

تنبک زدن

تنبیدن

<hr> مترادف تنبیه : تادیب، تعذیب، تعزیر، توبیخ، جزا، سیاست، عقاب، گوشمال، گوشمالی، مجازات، نسق ، بیدار کردن، هشیار ساختن، آگاه کردن، واقف کردن ، تادیب کردن، گوشمالی دادن، مجازات کردن <hr> متضاد تنبیه : تشویق، غافل ساختن، باخبر گذاشتن، تشویق کردن <hr> برابر پارسی : گوشمالی، کیفر، سزا، پادا فره

مترادف تنبیه : تادیب، تعذیب، تعزیر، توبیخ، جزا، سیاست، عقاب، گوشمال، گوشمالی، مجازات، نسق ، بیدار کردن، هشیار ساختن، آگاه کردن، واقف کردن ، تادیب کردن، گوشمالی دادن، مجازات کردن متضاد تنبیه : تشویق، غافل ساختن، باخبر گذاشتن، تشویق کردن برابر پارسی : گوشمالی، کیفر، سزا، پادا فره

تنبیه

تنبیه (خودمانی)

تنبیه (عامیانه)

تنبیه الهی

تنبیه بدنی

تنبیه سخت کردن

تنبیه شدید

تنبیه شفاهی (عامیانه)

تنبیه معین کردن

تنبیه ناپذیری

تنبیه نشده

تنبیه پذیر

<hr> مترادف تنبیه کردن : مجازات کردن، گوشمالی دادن، تادیب کردن، توبیخ کردن، آگاه ساختن، واقف کردن، متنبه ساختن، بیدار کردن، هشیار کردن

مترادف تنبیه کردن : مجازات کردن، گوشمالی دادن، تادیب کردن، توبیخ کردن، آگاه ساختن، واقف کردن، متنبه ساختن، بیدار کردن، هشیار کردن

تنبیه کردن

تنبیه کردن (عامیانه)

تنبیهی

تنتور

تنتور (دارو سازی)

تنجش

تنجش (فیزیک)

تنجش (پزشکی)

تنجشی

تنجیدن

تنجیدگی (پزشکی)

<hr> مترادف تنخواه : کالا، متاع، اعتبار، بودجه، پول، سرمایه، نقدینه، وجه

مترادف تنخواه : کالا، متاع، اعتبار، بودجه، پول، سرمایه، نقدینه، وجه

تنخواه

تنخواه دادن

تنخواه دار

تنخواه گردان

تنخواه گردان (اقتصاد - حسابداری)

<hr> مترادف تند : برق آسا، سریع، شتابان ، باحرارت، داغ، جلد، چابک، چالاک، فرز، قاطع، پرادویه، تیز، حاد، خشن، قوی، آتش مزاج، آتشین مزاج، تندخو، خشمگین، خشمناک، عصبی ، پررنگ، سیر <hr> متضاد تند : کند، بطی ء، آهسته، آرام، تندخو، خوش خلق، سلیم، ک

مترادف تند : برق آسا، سریع، شتابان ، باحرارت، داغ، جلد، چابک، چالاک، فرز، قاطع، پرادویه، تیز، حاد، خشن، قوی، آتش مزاج، آتشین مزاج، تندخو، خشمگین، خشمناک، عصبی ، پررنگ، سیر متضاد تند : کند، بطی ء، آهسته، آرام، تندخو، خوش خلق، سلیم، ک

واژه های حرف "ت" - فارسی به انگلیسی