فارسی به انگلیسی

<hr> مترادف تنظیم : انتظام، ترتیب، تنسیق، مرتب سازی، نظم، نظم دهی، مرتب کردن، منظم کردن، سروسامان دادن <hr> متضاد تنظیم : نابسامان کردن <hr> برابر پارسی : ساماندهی، آراستن، سامان دادن، به رشته کشیدن

مترادف تنظیم : انتظام، ترتیب، تنسیق، مرتب سازی، نظم، نظم دهی، مرتب کردن، منظم کردن، سروسامان دادن متضاد تنظیم : نابسامان کردن برابر پارسی : ساماندهی، آراستن، سامان دادن، به رشته کشیدن

تنظیم

تنظیم برای ارکستر (موسیقی)

تنظیم خانواده

تنظیم دوباره

تنظیم رادیو

تنظیم زمان

تنظیم عقربه ساعت

تنظیم فاصله کانونی

تنظیم فشار

تنظیم نشده

تنظیم نشده (دوربین و غیره)

<hr> مترادف تنظیم کردن : نظم دادن، منظم کردن، بسامان کردن، مرتب کردن

مترادف تنظیم کردن : نظم دادن، منظم کردن، بسامان کردن، مرتب کردن

تنظیم کردن

تنظیم کردن آهنگ (موسیقی)

تنظیم کردن آهنگ پیشرفت

تنظیم کردن اتومبیل

تنظیم کردن امور مالی

تنظیم کردن در فکر خود

تنظیم کردن رادیو

تنظیم کردن سطرها (چاپ)

تنظیم کردن عدسی

تنظیم کردن فشار هوای داخل هواپیما

تنظیم کردن فعالیت

تنظیم کننده

تنظیم کننده (شخص یا اسباب)

تنظیم کننده (شخص یا دستگاه)

تنظیم کننده خود

تنظیم کننده سوگندنامه (حقوق)

تنظیمات

<hr> مترادف تنعم : بی نیازی، تمکن، تمول، توانگری، ثروتمندی، دارایی، دولتمندی، غنا، مالداری، مکنت، نعمت ، تن آسانی، نازپروردگی، رفاه زدگی، شادخواری، نیک زیستن، به نعمت رسیدن، متنعم بودن <hr> متضاد تنعم : فقر

مترادف تنعم : بی نیازی، تمکن، تمول، توانگری، ثروتمندی، دارایی، دولتمندی، غنا، مالداری، مکنت، نعمت ، تن آسانی، نازپروردگی، رفاه زدگی، شادخواری، نیک زیستن، به نعمت رسیدن، متنعم بودن متضاد تنعم : فقر

تنعم

تنفخ

تنفخ ریه

<hr> مترادف تنفر : اشمئزاز، انزجار، بیزاری، دل زدگی، نفرت ، بیزار بودن، رمیدن، منزجر بودن، نفرت داشتن <hr> متضاد تنفر : میل، گرایش، گرایش داشتن، متمایل بودن، رغبت داشتن <hr> برابر پارسی : بیزاری، دلزدگی، بد آمدن، کینه

مترادف تنفر : اشمئزاز، انزجار، بیزاری، دل زدگی، نفرت ، بیزار بودن، رمیدن، منزجر بودن، نفرت داشتن متضاد تنفر : میل، گرایش، گرایش داشتن، متمایل بودن، رغبت داشتن برابر پارسی : بیزاری، دلزدگی، بد آمدن، کینه

تنفر

تنفر آمیز

تنفر از ازدواج

تنفر از زنان

<hr> مترادف تنفر امیز : ( تنفرآمیز ) انزجارآمیز، انزجارآور، بیزاری زا، مشمئزکننده، منزجرکننده، نفرت زا، نفرت آلود، نفرت انگیز، نفرت بار <hr> متضاد تنفر امیز : ( تنفرآمیز ) محبت آمیز، رغبت انگیز

مترادف تنفر امیز : ( تنفرآمیز ) انزجارآمیز، انزجارآور، بیزاری زا، مشمئزکننده، منزجرکننده، نفرت زا، نفرت آلود، نفرت انگیز، نفرت بار متضاد تنفر امیز : ( تنفرآمیز ) محبت آمیز، رغبت انگیز

تنفر امیز

تنفر داشتن

تنفر داشتن از

تنفر شدید

تنفر طبیعی

تنفرآور

تنفراز انگلستان و مردم و زبان و فرهنگ آن

تنفرانگیز

تنفرانگیز (خودمانی)

تنفرانگیز (عامیانه)

تنفرانگیزی

<hr> مترادف تنفراور : ( تنفرآور ) تنفرزا، نفرت انگیز، نفرت بار، نفرت زا <hr> متضاد تنفراور : ( تنفرآور ) رغبت انگیز، رغبت زا، مهرانگیز، مهربار

مترادف تنفراور : ( تنفرآور ) تنفرزا، نفرت انگیز، نفرت بار، نفرت زا متضاد تنفراور : ( تنفرآور ) رغبت انگیز، رغبت زا، مهرانگیز، مهربار

تنفراور

<hr> مترادف تنفس : استنشاق، دم وبازدم، شهیق، نفس کشیدن، دم زدن، استنشاق کردن <hr> برابر پارسی : دمیدن، آهیدن، هو، دمش، دم وبازدم

مترادف تنفس : استنشاق، دم وبازدم، شهیق، نفس کشیدن، دم زدن، استنشاق کردن برابر پارسی : دمیدن، آهیدن، هو، دمش، دم وبازدم

واژه های حرف "ت" - فارسی به انگلیسی