فارسی به انگلیسی

<hr> مترادف جدیدالتاسیس : تازه بنیاد، نوبنیاد <hr> متضاد جدیدالتاسیس : قدیم، قدیم التاسیس، قدیمی <hr> برابر پارسی : نوساز، تازه ساز، نوبنیاد | نوبنیاد، نوساز

مترادف جدیدالتاسیس : تازه بنیاد، نوبنیاد متضاد جدیدالتاسیس : قدیم، قدیم التاسیس، قدیمی برابر پارسی : نوساز، تازه ساز، نوبنیاد | نوبنیاد، نوساز

جدیدالتاسیس

جدیدالکشف

<hr> برابر پارسی : تازه ترین

برابر پارسی : تازه ترین

جدیدترین

<hr> مترادف جذاب : فریبنده، گیرا، تودل برو، دلربا، زیبا، ملیح، خوشایند، دلپذیر، دلکش <hr> برابر پارسی : گیرا، دلربا، فریبا، فریبنده

مترادف جذاب : فریبنده، گیرا، تودل برو، دلربا، زیبا، ملیح، خوشایند، دلپذیر، دلکش برابر پارسی : گیرا، دلربا، فریبا، فریبنده

جذاب

جذاب (خودمانی)

جذاب (عامیانه)

<hr> مترادف جذابیت : دلربایی، گیرایی، ملاحت <hr> برابر پارسی : گیرایی، گیرایش

مترادف جذابیت : دلربایی، گیرایی، ملاحت برابر پارسی : گیرایی، گیرایش

جذابیت

جذابیت داشتن

جذابیت غریزی

<hr> مترادف جذام : آکله، ابرص، خوره <hr> برابر پارسی : خوره

مترادف جذام : آکله، ابرص، خوره برابر پارسی : خوره

جذام

جذام (پزشکی)

جذامی

جذامی (پزشکی)

<hr> مترادف جذب : انجذاب، جاذبه، ربایش، کشش <hr> برابر پارسی : ربایش، کشش، گیرش

مترادف جذب : انجذاب، جاذبه، ربایش، کشش برابر پارسی : ربایش، کشش، گیرش

جذب

جذب به طرف بالا

جذب شدن به سوی چیزی

جذب شده

جذب و تحلیل غذا

جذب و پذیرش فرهنگ بخصوص

<hr> برابر پارسی : کشیدن، درکشیدن، پذیرفتن

برابر پارسی : کشیدن، درکشیدن، پذیرفتن

جذب کردن

جذب کردن (مجازی)

جذب کردن با اشتیاق

جذب کردن با پمپ

جذب کردن بدون بازتاب

جذب کردن دانش

<hr> مترادف جذبه : دلربایی، گیرایی، ملاحت، انجذاب، سلطه، خلسه <hr> برابر پارسی : گیرایی

مترادف جذبه : دلربایی، گیرایی، ملاحت، انجذاب، سلطه، خلسه برابر پارسی : گیرایی

جذبه

جذبه (ادبیات و هنر)

<hr> مترادف جذر : بن، پایه، ریشه <hr> برابر پارسی : ریشه، مَکَند

مترادف جذر : بن، پایه، ریشه برابر پارسی : ریشه، مَکَند

جذر

جذر (ریاضی)

جذری

<hr> مترادف جر : اوقات تلخی، عصبانیت، لج، پاره، دریدگی، بهانه، دبه | جدال، دعوا، کشمکش <hr> متضاد جر : صلح <hr> برابر پارسی : کشیدگی

مترادف جر : اوقات تلخی، عصبانیت، لج، پاره، دریدگی، بهانه، دبه | جدال، دعوا، کشمکش متضاد جر : صلح برابر پارسی : کشیدگی

جر

جر (صدای گذشتن گلوله از کنار گوش)

جر آمدن

جر آوردن

جر خوردن

جر دادن

جر زدن

جر زدن (بازی)

جر زن

<hr> مترادف جر و بحث : گفت وگو، مباحثه، مجادله، مکابره <hr> برابر پارسی : بگو مگو، چرند و چار، گفتگو

مترادف جر و بحث : گفت وگو، مباحثه، مجادله، مکابره برابر پارسی : بگو مگو، چرند و چار، گفتگو

جر و بحث

جر و بحث (عامیانه)

جر و بحث کردن

جر و بحث کردن (عامیانه)

جرئت کننده

<hr> مترادف جرات : بی باکی، بی پروایی، تهور، جربزه، جسارت، دلیری، زهره، شهامت، عرضه، گستاخی، وثبه <hr> برابر پارسی : گستاخی، یارا

مترادف جرات : بی باکی، بی پروایی، تهور، جربزه، جسارت، دلیری، زهره، شهامت، عرضه، گستاخی، وثبه برابر پارسی : گستاخی، یارا

واژه های حرف "ج" - فارسی به انگلیسی