حضرت مریم باکره

حضرت موسی

حضرت نوح

حضرت والا

حضرت یعقوب

حضرت یعقوب (انجیل)

<hr> برابر پارسی : سرکار، سرور، فرمند

برابر پارسی : سرکار، سرور، فرمند

حضرتعالی

حضرموت

<hr> مترادف حضور : ظهور، وجود ، آستان، پیشگاه، خدمت، درگاه، جلوت ، تشریف، روبرو، محضر، نزد، جلوه، نمود، توجه، تمرکز <hr> متضاد حضور : غیبت، خلوت، تفرقه <hr> برابر پارسی : نزد، درگاه، پیشگاه، آمادگی، بودش، رودررویی، بودن

مترادف حضور : ظهور، وجود ، آستان، پیشگاه، خدمت، درگاه، جلوت ، تشریف، روبرو، محضر، نزد، جلوه، نمود، توجه، تمرکز متضاد حضور : غیبت، خلوت، تفرقه برابر پارسی : نزد، درگاه، پیشگاه، آمادگی، بودش، رودررویی، بودن

حضور

<hr> مترادف حضور داشتن : حاضربودن، حضور یافتن، آمدن ، شرکت کردن <hr> متضاد حضور داشتن : غایب بودن

مترادف حضور داشتن : حاضربودن، حضور یافتن، آمدن ، شرکت کردن متضاد حضور داشتن : غایب بودن

حضور داشتن

حضور داشتن در

حضور در همه جا

حضور ذهن

حضور همزمان در همه جا

<hr> مترادف حضور یافتن : حاضرشدن، آمدن، شرکت کردن

مترادف حضور یافتن : حاضرشدن، آمدن، شرکت کردن

حضور یافتن

<hr> مترادف حضورا : حضوری، درحضور، روبه رو <hr> متضاد حضورا : غیاباً <hr> برابر پارسی : روبرو، نزدباش

مترادف حضورا : حضوری، درحضور، روبه رو متضاد حضورا : غیاباً برابر پارسی : روبرو، نزدباش

حضورا

حضوری

حضوریابی

<hr> مترادف حضیض : پستی، فرود، قعر، نشیب <hr> متضاد حضیض : اوج

مترادف حضیض : پستی، فرود، قعر، نشیب متضاد حضیض : اوج

حضیض

حضیض (مجازی)

حضیض (نجوم)

حضیض خورشیدی

حضیض خورشیدی (نجوم)

حضیض زمین (نجوم)

<hr> مترادف حطام : مال اندک، خرده ها، ریزه ها، مال، ثروت، دارایی

مترادف حطام : مال اندک، خرده ها، ریزه ها، مال، ثروت، دارایی

حطام

حطام دنیا

<hr> مترادف حظ : التذاذ، کیف، لذت، خوشی، بهره، سهم، نصیب، سعادت، کامیابی <hr> برابر پارسی : شادمانی، بهره، خرسندی

مترادف حظ : التذاذ، کیف، لذت، خوشی، بهره، سهم، نصیب، سعادت، کامیابی برابر پارسی : شادمانی، بهره، خرسندی

حظ

حظ بردن از

حظ نفس

حظ کردم

<hr> مترادف حظ کردن : محظوظشدن، لذت بردن، حظ بردن، کیف کردن

مترادف حظ کردن : محظوظشدن، لذت بردن، حظ بردن، کیف کردن

حظ کردن

حظ کردن (خودمانی)

حظ کردن (عامیانه)

<hr> مترادف حفار : حافر، حفرکن، کننده، قبرکن، گورکن

مترادف حفار : حافر، حفرکن، کننده، قبرکن، گورکن

حفار

<hr> مترادف حفاری : حفر، کندن، گود کردن، کاوش <hr> برابر پارسی : کاوش، کاویدن، کندن

مترادف حفاری : حفر، کندن، گود کردن، کاوش برابر پارسی : کاوش، کاویدن، کندن

حفاری

حفاری کردن

<hr> مترادف حفاظ : پناه، پناهگاه، ملجا، پرده، پوشش، ستر، سقف، دیوار، نرده، میله، عار، حمیت، مروت، عفاف، پرهیزکاری

مترادف حفاظ : پناه، پناهگاه، ملجا، پرده، پوشش، ستر، سقف، دیوار، نرده، میله، عار، حمیت، مروت، عفاف، پرهیزکاری

حفاظ

حفاظ خاکی ساختن

حفاظ ساحل

<hr> مترادف حفاظت : حراست، محافظت، مراقبت، مواظبت، نگهداری، وقایت، وقایه، قرق <hr> برابر پارسی : نگاهبانی، پاس بانی، نگهداری

مترادف حفاظت : حراست، محافظت، مراقبت، مواظبت، نگهداری، وقایت، وقایه، قرق برابر پارسی : نگاهبانی، پاس بانی، نگهداری

حفاظت

حفاظت نشده

حفاظت کردن

حفاظت کردن از خطر

حفاظتی

حفاظدار

حفاظی

<hr> مترادف حفر : حفاری، کندن، گود کردن، کاوش کردن، کاویدن، کاوش

مترادف حفر : حفاری، کندن، گود کردن، کاوش کردن، کاویدن، کاوش

حفر

<hr> مترادف حفر کردن : کندن، گود کردن <hr> برابر پارسی : فروکندن، کندن

مترادف حفر کردن : کندن، گود کردن برابر پارسی : فروکندن، کندن

واژه های حرف "ح" - فارسی به انگلیسی