حد معین

حد نساب

حد نصاب

حد نهایی

حد و حصر

حد و مرز تعیین کردن

حد واسط

<hr> برابر پارسی : مرز، میانه

برابر پارسی : مرز، میانه

حد وسط

حد وسط تعیین کردن

حد کمال

حدائت

<hr> مترادف حداقل : کمینه، دست کم، لااقل <hr> متضاد حداقل : حداکثر، بیشینه <hr> برابر پارسی : دست کم، کمترین، کمینه | دست کم، کمینه

مترادف حداقل : کمینه، دست کم، لااقل متضاد حداقل : حداکثر، بیشینه برابر پارسی : دست کم، کمترین، کمینه | دست کم، کمینه

حداقل

حداقل اعضای لازم برای رسمیت جلسه یا حد نصاب

حداقل دستمزد

حداقل لازم

<hr> برابر پارسی : بیشینه، ترین بیش | دست بالا ،ترین بیش، بیشینه، بیشترین

برابر پارسی : بیشینه، ترین بیش | دست بالا ،ترین بیش، بیشینه، بیشترین

حداکثر

حداکثر استفاده را بردن

حداکثر ظرفیت

حداکثر عمر هر فرد

حداکثر قیمت ها

حداکثر مقدار

حدبه

<hr> مترادف حدت : برندگی، تیزی، هوشمندی، تشدد، تندی، شدت، شور، هیجان، تغیر، خشم، غضب، عصبانیت <hr> برابر پارسی : تندی، تیزی، خشم | ( حدّت ) تندی

مترادف حدت : برندگی، تیزی، هوشمندی، تشدد، تندی، شدت، شور، هیجان، تغیر، خشم، غضب، عصبانیت برابر پارسی : تندی، تیزی، خشم | ( حدّت ) تندی

حدت

حدت توفان

حدت یافتن به سرعت

<hr> مترادف حدث : تازه، نو ، برنا، نوباوه، نوجوان، نوخاسته ، غایط، فضله، نجاست، مبطل، باطل کننده <hr> متضاد حدث : کهنه، پیر

مترادف حدث : تازه، نو ، برنا، نوباوه، نوجوان، نوخاسته ، غایط، فضله، نجاست، مبطل، باطل کننده متضاد حدث : کهنه، پیر

حدث

<hr> مترادف حدس : تخمین، فرض، گمان، گمانه ، مرغوا، نفوس ، زعم، عقیده، نظریه ، به فراست دریافتن، گمان بردن <hr> متضاد حدس : یقین، مروا، اندیشه، فکر <hr> برابر پارسی : گمان، انگار، پندار، گاس، گمانه

مترادف حدس : تخمین، فرض، گمان، گمانه ، مرغوا، نفوس ، زعم، عقیده، نظریه ، به فراست دریافتن، گمان بردن متضاد حدس : یقین، مروا، اندیشه، فکر برابر پارسی : گمان، انگار، پندار، گاس، گمانه

حدس

حدس (عامیانه)

حدس بعید (خودمانی)

حدس بعید (عامیانه)

حدس درست

<hr> مترادف حدس زدن : پنداشتن، به قرائن در یافتن، گمان بردن، احتمال دادن، ظن بردن، برآورد کردن، تخمین زدن، گمانه زدن <hr> برابر پارسی : گمان کردن، گمانه زنی

مترادف حدس زدن : پنداشتن، به قرائن در یافتن، گمان بردن، احتمال دادن، ظن بردن، برآورد کردن، تخمین زدن، گمانه زدن برابر پارسی : گمان کردن، گمانه زنی

حدس زدن

حدس زنی

حدس و قیاس

<hr> مترادف حدسا : تخمیناً، حدسی، تقریباً، فرضاً، قیاساً <hr> متضاد حدسا : حتماً، یقیناً

مترادف حدسا : تخمیناً، حدسی، تقریباً، فرضاً، قیاساً متضاد حدسا : حتماً، یقیناً

حدسا

<hr> برابر پارسی : گمانیک

حدسی

حدسیات

حدفاصل

<hr> مترادف حدقه : سیاهی چشم، مردمک، مردمک چشم، خانه چشم، چشم خانه، کاسه چشم، حفره چشم <hr> برابر پارسی : کاسه چشم

مترادف حدقه : سیاهی چشم، مردمک، مردمک چشم، خانه چشم، چشم خانه، کاسه چشم، حفره چشم برابر پارسی : کاسه چشم

حدقه

حدقه چشم

حدنصاب را شکستن (ورزش)

<hr> مترادف حدوث : پیدایش، نوپیدایی، نوظهوری ، وقوع، اتفاق افتادن، روی دادن، به وجود آمدن، حادث شدن، پدیدآمدن، ایجاد شدن <hr> متضاد حدوث : قدم

مترادف حدوث : پیدایش، نوپیدایی، نوظهوری ، وقوع، اتفاق افتادن، روی دادن، به وجود آمدن، حادث شدن، پدیدآمدن، ایجاد شدن متضاد حدوث : قدم

حدوث

<hr> برابر پارسی : نزدیک به، نزدیک، کم و بیش

واژه های حرف "ح" - فارسی به انگلیسی