<hr> مترادف خائف : بیمناک، ترسان، ترسنده، ترسو، جبون، متوحش، وحشت زده، هراسان، هراسناک | بیمناک، ترسان، ترسنده، ترسو، جبون، خوفناک، متوحش، وحشت زده، هراسان، هراسناک <hr> متضاد خائف : ایمن، درامان | بی باک

مترادف خائف : بیمناک، ترسان، ترسنده، ترسو، جبون، متوحش، وحشت زده، هراسان، هراسناک | بیمناک، ترسان، ترسنده، ترسو، جبون، خوفناک، متوحش، وحشت زده، هراسان، هراسناک متضاد خائف : ایمن، درامان | بی باک

خائف

<hr> مترادف خائن : خیانت پیشه، خیانت گر، خیانت کار ، نمک به حرام، وطن فروش، میهن فروش ، بی وفا، عهدشکن، غدار ، متقلب، نادرست <hr> متضاد خائن : خادم، خدمتگزار، ، وطن پرست، میهن پرست، باوفا، وفادار، وفامند، درست کار <hr> برابر پارسی : نابکار، دشمن یار، دشمنیار

مترادف خائن : خیانت پیشه، خیانت گر، خیانت کار ، نمک به حرام، وطن فروش، میهن فروش ، بی وفا، عهدشکن، غدار ، متقلب، نادرست متضاد خائن : خادم، خدمتگزار، ، وطن پرست، میهن پرست، باوفا، وفادار، وفامند، درست کار برابر پارسی : نابکار، دشمن یار، دشمنیار

خائن

خائن (خودمانی)

خائن (عامیانه)

خائن به معشوق

خائن به همسر

خائن در ازدواج و عشق

خائن کشور

<hr> مترادف خائنانه : خیانت آمیز، خیانت بار، غدرآمیز <hr> متضاد خائنانه : وفادارانه، خادمانه

مترادف خائنانه : خیانت آمیز، خیانت بار، غدرآمیز متضاد خائنانه : وفادارانه، خادمانه

خائنانه

<hr> مترادف خاتم : انگشتری، انگشتر، مهر، نگین، آخرین، بازپسین، نهایی ، خاتم کاری، ختم کننده | پایان، سرانجام، فرجام، عاقبت، ختم کننده، مهرکننده <hr> متضاد خاتم : اولین، نخستین | <hr> برابر پارسی : انگشتری، پایانی، نگین

مترادف خاتم : انگشتری، انگشتر، مهر، نگین، آخرین، بازپسین، نهایی ، خاتم کاری، ختم کننده | پایان، سرانجام، فرجام، عاقبت، ختم کننده، مهرکننده متضاد خاتم : اولین، نخستین | برابر پارسی : انگشتری، پایانی، نگین

خاتم

خاتم الانبیاء

خاتم ساز

<hr> مترادف خاتم کار : خاتم بند، خاتم ساز

مترادف خاتم کار : خاتم بند، خاتم ساز

خاتم کار

<hr> مترادف خاتم کاری : خاتم بندی، خاتم سازی

مترادف خاتم کاری : خاتم بندی، خاتم سازی

خاتم کاری

خاتم کاری کردن

خاتم کردن

خاتمتا

<hr> مترادف خاتمه : آخر، انجام، انقضا، پایان، فرجام، نهایت <hr> متضاد خاتمه : آغاز <hr> برابر پارسی : فرجام، سرانجام، پایان

مترادف خاتمه : آخر، انجام، انقضا، پایان، فرجام، نهایت متضاد خاتمه : آغاز برابر پارسی : فرجام، سرانجام، پایان

خاتمه

<hr> مترادف خاتمه دادن : پایان دادن، به انتها رساندن، به آخر رساندن، به پایان رساندن، ختم کردن، تمام کردن، خاتمه بخشیدن، مختومه کردن، مختومه اعلام کردن ، متوقف ساختن، متوقف کردن <hr> متضاد خاتمه دادن : آغازیدن <hr> برابر پارسی : بفرجام رساندن، بپایان بردن

مترادف خاتمه دادن : پایان دادن، به انتها رساندن، به آخر رساندن، به پایان رساندن، ختم کردن، تمام کردن، خاتمه بخشیدن، مختومه کردن، مختومه اعلام کردن ، متوقف ساختن، متوقف کردن متضاد خاتمه دادن : آغازیدن برابر پارسی : بفرجام رساندن، بپایان بردن

خاتمه دادن

خاتمه دادن (حقوق)

خاتمه دادن به خدمت

خاتمه دهنده

خاتمه مرحله دار

خاتمه ناپذیری

خاتمه نیافته

خاتمه پذیر

<hr> مترادف خاتمه پذیرفتن : خاتمه یافتن، به انجام رسیدن، انقضا یافتن، پایان یافتن، منقضی شدن <hr> متضاد خاتمه پذیرفتن : آغاز شدن

مترادف خاتمه پذیرفتن : خاتمه یافتن، به انجام رسیدن، انقضا یافتن، پایان یافتن، منقضی شدن متضاد خاتمه پذیرفتن : آغاز شدن

خاتمه پذیرفتن

<hr> مترادف خاتمه یافتن : تمام شدن، به پایان آمدن، به پایان رسیدن <hr> متضاد خاتمه یافتن : شروع شدن <hr> برابر پارسی : پایان یافتن، انجامیدن

مترادف خاتمه یافتن : تمام شدن، به پایان آمدن، به پایان رسیدن متضاد خاتمه یافتن : شروع شدن برابر پارسی : پایان یافتن، انجامیدن

خاتمه یافتن

خاتمه یافته

<hr> مترادف خاتون : بانو، کدبانو، بی بی، بیگم، خانم، مخدره ، همسر، زن اصیل، شریفه، کنیز، کلفت، خادمه <hr> متضاد خاتون : آقا <hr> برابر پارسی : بانو، کدبانو، بی بی

مترادف خاتون : بانو، کدبانو، بی بی، بیگم، خانم، مخدره ، همسر، زن اصیل، شریفه، کنیز، کلفت، خادمه متضاد خاتون : آقا برابر پارسی : بانو، کدبانو، بی بی

خاتون

<hr> مترادف خاج : چلیپا، صلیب، نرمه گوش، گشنیز

مترادف خاج : چلیپا، صلیب، نرمه گوش، گشنیز

خاج

خاج (ورق)

خاج سان

خاج شویان

خاج کمان

خاجدیس

خاجی

<hr> مترادف خاخام : ملا، روحانی، ربانی، درمذهب یهود <hr> متضاد خاخام : کشیش، اسقف، پیشوای مذهبی مسیحی

مترادف خاخام : ملا، روحانی، ربانی، درمذهب یهود متضاد خاخام : کشیش، اسقف، پیشوای مذهبی مسیحی

خاخام

خاخام (یهودیت)

خاخام اعظم

خاخام ها

خاخامی

خاد (جانورشناسی)

<hr> مترادف خادم : آغا، برده، بنده، پرستار، پیشکار، چاکر، خدمتکار، خدمت کننده، خدمتگر، خدمتگزار، غلام، مددکار، مستخدم، نوکر <hr> متضاد خادم : مخدوم، آقا، ارباب <hr> برابر پارسی : پیشکار، چاکر، فرمانبر، کارگزار، نوکر

مترادف خادم : آغا، برده، بنده، پرستار، پیشکار، چاکر، خدمتکار، خدمت کننده، خدمتگر، خدمتگزار، غلام، مددکار، مستخدم، نوکر متضاد خادم : مخدوم، آقا، ارباب برابر پارسی : پیشکار، چاکر، فرمانبر، کارگزار، نوکر

واژه های حرف "خ" - فارسی به انگلیسی