<hr> مترادف رجحان : اولویت، برتری، ترجیح، تفضل، تفوق، تقدم، رجاحت، مزیت <hr> برابر پارسی : برتری، فزونی، مهان، مهتری

مترادف رجحان : اولویت، برتری، ترجیح، تفضل، تفوق، تقدم، رجاحت، مزیت برابر پارسی : برتری، فزونی، مهان، مهتری

رجحان

رجحان داشتن بر

رجحان پذیر

رجز

رجز خواندن

رجزخوانی

<hr> مترادف رجس : اثم، گناه، معصیت، کفر، پلید، ناپاک، نجس <hr> متضاد رجس : پاک، طهر

مترادف رجس : اثم، گناه، معصیت، کفر، پلید، ناپاک، نجس متضاد رجس : پاک، طهر

رجس

رجع

<hr> مترادف رجعت : بازگشت، برگشت، برگشتن، عود، مراجعت، نکس <hr> متضاد رجعت : عزیمت <hr> برابر پارسی : با زگشت

مترادف رجعت : بازگشت، برگشت، برگشتن، عود، مراجعت، نکس متضاد رجعت : عزیمت برابر پارسی : با زگشت

رجعت

رجعت مجدد دارایی به شخص (حقوق)

رجعت مجدد دارایی به ورثه شخص

رجعت کردن

رجعت کردن اندیشه

رجعت کردن با ویژگی گذشته

رجعت کردن بیماری

رجعت کردن خاطره

رجعی

<hr> مترادف رجل : بزرگ، مرد | پا <hr> متضاد رجل : نسا | دست، ید <hr> برابر پارسی : مرد

مترادف رجل : بزرگ، مرد | پا متضاد رجل : نسا | دست، ید برابر پارسی : مرد

رجل

رجل الجبار

رجل الغراب

رجل پا

<hr> مترادف رجم : سنگسار، دشنام، فحش، ناسزا، نفرین، رانش، طرد

مترادف رجم : سنگسار، دشنام، فحش، ناسزا، نفرین، رانش، طرد

رجم

رجند (ریاضی)

<hr> مترادف رجه : دسته، رج، ریسمان، صف، قطار

مترادف رجه : دسته، رج، ریسمان، صف، قطار

رجه

<hr> مترادف رجوع : بازآیی، بازگشت، رجعت، مراجعه <hr> برابر پارسی : بازگشت

مترادف رجوع : بازآیی، بازگشت، رجعت، مراجعه برابر پارسی : بازگشت

رجوع

رجوع از هبه (حقوق)

رجوع شود به

رجوع کردن

رجوع کردن از

رجوع کردن برای داوری

رجوع کردن برای نظرخواهی

رجوع کردن به

<hr> مترادف رجولیت : ذکر، مردانگی، مردی، نری

مترادف رجولیت : ذکر، مردانگی، مردی، نری

رجولیت

رجی

رجینا

رجینا (شهر)

<hr> مترادف رحل : بار، رخت، جایگاه، ماوا، منزل، رحلت، کوچ، جزوه کش <hr> برابر پارسی : مردن، درگذشتن، از جهان رفتن

مترادف رحل : بار، رخت، جایگاه، ماوا، منزل، رحلت، کوچ، جزوه کش برابر پارسی : مردن، درگذشتن، از جهان رفتن

رحل

رحل اقامت افکندن

<hr> مترادف رحلت : حرکت، درگذشت، فوت، مردن، مرگ، موت، نزع، وفات، سفر، کوچ، کوچیدن، مهاجرت، نهوض ، توقف، حضر <hr> متضاد رحلت : ولادت <hr> برابر پارسی : از جهان رفتن، مردن، مرگ

مترادف رحلت : حرکت، درگذشت، فوت، مردن، مرگ، موت، نزع، وفات، سفر، کوچ، کوچیدن، مهاجرت، نهوض ، توقف، حضر متضاد رحلت : ولادت برابر پارسی : از جهان رفتن، مردن، مرگ

رحلت

<hr> برابر پارسی : جان فروبستن

برابر پارسی : جان فروبستن

رحلت کردن

رحلی

رحلی (صحافی)

<hr> مترادف رحم : بچه دان، بون، پوگان، تخمدان، زهدان، مشیمه | ترحم، دلسوزی، رافت، رحمت، شفقت، مهربانی، مهرورزی، بخشایش، عفو، گذشت <hr> برابر پارسی : زهدان، بخشایش، دلسوزی، مهربانی، مهرورزی

مترادف رحم : بچه دان، بون، پوگان، تخمدان، زهدان، مشیمه | ترحم، دلسوزی، رافت، رحمت، شفقت، مهربانی، مهرورزی، بخشایش، عفو، گذشت برابر پارسی : زهدان، بخشایش، دلسوزی، مهربانی، مهرورزی

رحم

رحم (کالبد شناسی)

رحم آوردن

رحم اوردن

رحم بند

<hr> مترادف رحم دل : دلسوز، رئوف، رحیم، مشفق، مهربان <hr> متضاد رحم دل : قسی القلب

مترادف رحم دل : دلسوز، رئوف، رحیم، مشفق، مهربان متضاد رحم دل : قسی القلب

واژه های حرف "ر" - فارسی به انگلیسی