سرکج

سرکردن با بیماری

<hr> مترادف سرکرده : رئیس، رهبر، سرجنبان، سردسته، سرور، فرمانده <hr> متضاد سرکرده : مادون

مترادف سرکرده : رئیس، رهبر، سرجنبان، سردسته، سرور، فرمانده متضاد سرکرده : مادون

سرکرده

سرکردگی

سرکردگی کردن

سرکسی ریختن

<hr> مترادف سرکش : بدرام، بدرفتار، تخس، چموش، طاغی، عاصی، عصیانگر، طغیانگر، فرمان ناپذیر، گردنکش، لجام گسیخته، مارد، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، وحشی، یاغی <hr> متضاد سرکش : رام

مترادف سرکش : بدرام، بدرفتار، تخس، چموش، طاغی، عاصی، عصیانگر، طغیانگر، فرمان ناپذیر، گردنکش، لجام گسیخته، مارد، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، وحشی، یاغی متضاد سرکش : رام

سرکش

سرکش (اسب)

سرکش (انسان یا حیوان)

سرکش (عامیانه)

سرکش شدن

<hr> مترادف سرکشی : بغی، تمرد، توسنی، سرپیچی، طغیان، عصیان، گردن کشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری، بازدید، بازرسی، ملاقات، دیدار <hr> متضاد سرکشی : انقیاد

مترادف سرکشی : بغی، تمرد، توسنی، سرپیچی، طغیان، عصیان، گردن کشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری، بازدید، بازرسی، ملاقات، دیدار متضاد سرکشی : انقیاد

سرکشی

<hr> مترادف سرکشی کردن : بازدید کردن، بازرسی کردن، دیدار کردن، ملاقات کردن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، تمرد کردن، متمرد شدن، عصیان ورزیدن، یاغی شدن، گردن کشی کردن، یاغیگری کردن

مترادف سرکشی کردن : بازدید کردن، بازرسی کردن، دیدار کردن، ملاقات کردن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، تمرد کردن، متمرد شدن، عصیان ورزیدن، یاغی شدن، گردن کشی کردن، یاغیگری کردن

سرکشی کردن

<hr> مترادف سرکشیدن : سرک کشیدن، سر درآوردن، سر زدن، سرکشی کردن، نوشیدن، آشامیدن یک باره، بالارفتن

مترادف سرکشیدن : سرک کشیدن، سر درآوردن، سر زدن، سرکشی کردن، نوشیدن، آشامیدن یک باره، بالارفتن

سرکشیدن

سرکشیش

سرکلانتر

سرکلانتری

سرکنج (معماری)

سرکنجبین

سرکنسول

سرکنسولگری

سرکنگبین

<hr> مترادف سرکه : خل

سرکه

سرکه انگور

سرکه ای

سرکه با

سرکه دار

سرکه دار (شیمی)

سرکه شراب

سرکه شیره

سرکه مانند

سرکه مانند (شیمی)

سرکو

<hr> مترادف سرکوب : اختناق، قلع وقمع، مضمحل، منکوب، ضربه، ضربت، لطمه، گوشمال

مترادف سرکوب : اختناق، قلع وقمع، مضمحل، منکوب، ضربه، ضربت، لطمه، گوشمال

سرکوب

سرکوب سازی

سرکوب شدن

سرکوب شده

سرکوب شده (احساسات)

سرکوب ناپذیر

سرکوب نکردنی

<hr> مترادف سرکوب کردن : قلع وقمع کردن، مغلوب کردن، منکوب کردن، مضحل کردن، درهم شکستن، فروکوفتن دشمن، گوشمالی دادن

مترادف سرکوب کردن : قلع وقمع کردن، مغلوب کردن، منکوب کردن، مضحل کردن، درهم شکستن، فروکوفتن دشمن، گوشمالی دادن

واژه های حرف "س" - فارسی به انگلیسی