سپر آهنین جلو لوکوموتیو

سپر اتومبیل

سپر اتومبیل و تراموا و لوکوموتیو

<hr> مترادف سپر انداختن : سپرافکندن، فرار کردن، رو به فرار نهادن، گریختن، تسلیم شدن

مترادف سپر انداختن : سپرافکندن، فرار کردن، رو به فرار نهادن، گریختن، تسلیم شدن

سپر انداختن

سپر بلا

سپر بلا شدن

سپر بلا کردن

سپر به سپر (ترافیک)

سپر به سپر رانندگی کردن

سپر جلو شومینه

سپر جلوی بخاری دیواری

سپر خانوادگی در نشان های اشرافی

سپر شدن

سپر واگن و لوکوموتیو راه آهن

سپر واگن و لوکوموتیو راهآهن

سپر چسبان

<hr> مترادف سپر کردن : محافظ ساختن، پناه قرار دادن، سپر ساختن <hr> متضاد سپر کردن : سپرافکندن

مترادف سپر کردن : محافظ ساختن، پناه قرار دادن، سپر ساختن متضاد سپر کردن : سپرافکندن

سپر کردن

سپراتومبیل

سپرافکن

سپردار

<hr> مترادف سپردن : سفارش کردن، توصیه کردن، تسلیم کردن، تفویض کردن، به امانت دادن، محول کردن، تحویل دادن، واگذار کردن، طی کردن، درنوردیدن، پایمال کردن، لگدکوب کردن

مترادف سپردن : سفارش کردن، توصیه کردن، تسلیم کردن، تفویض کردن، به امانت دادن، محول کردن، تحویل دادن، واگذار کردن، طی کردن، درنوردیدن، پایمال کردن، لگدکوب کردن

سپردن

سپردن اختیار

سپردن اختیاربه کسی

سپردن از روی اعتماد به دیگری

سپردن به

سپردن به امانت

سپردن قدرت به کسی

<hr> مترادف سپرده : امانت، ودیعه، محول، سفارش، سفارش شده، درنوردیده، طی شده

مترادف سپرده : امانت، ودیعه، محول، سفارش، سفارش شده، درنوردیده، طی شده

سپرده

سپرده ای

سپرده بانکی

سپرده ثابت

سپرده دار

سپرده گاه

سپرده گذار

سپردگانی دادن

<hr> مترادف سپرز : طحال، اسپرز

مترادف سپرز : طحال، اسپرز

سپرز

سپرز (جانورشناسی)

سپرز (کالبدشناسی)

سپرزی

سپرمار (جانورشناسی)

سپرماهی

سپره

<hr> مترادف سپری : پایان یافته، به آخررسیده، طی، گذشت، محو، معدوم، نابود، نیست ، پایمال <hr> متضاد سپری : هست

مترادف سپری : پایان یافته، به آخررسیده، طی، گذشت، محو، معدوم، نابود، نیست ، پایمال متضاد سپری : هست

سپری

<hr> مترادف سپری شدن : پایان یافتن، گذشتن، منقضی شدن، تمام شدن، به اتمام رسیدن، طی شدن، به سررسیدن <hr> متضاد سپری شدن : شروع شدن

مترادف سپری شدن : پایان یافتن، گذشتن، منقضی شدن، تمام شدن، به اتمام رسیدن، طی شدن، به سررسیدن متضاد سپری شدن : شروع شدن

سپری شدن

سپری شدن به سرعت

سپری شدن زمان

سپری شده

<hr> مترادف سپری کردن : به پایان رسانیدن، به اتمام رسانیدن، تمام کردن، گذراندن، طی کردن، سر کردن، معدوم کردن، نابود ساختن، نابود کردن، پایمال کردن

مترادف سپری کردن : به پایان رسانیدن، به اتمام رسانیدن، تمام کردن، گذراندن، طی کردن، سر کردن، معدوم کردن، نابود ساختن، نابود کردن، پایمال کردن

واژه های حرف "س" - فارسی به انگلیسی