سفیدتر شدن

سفیدتر کردن

<hr> برابر پارسی : سپیدرود

سفیدرود

سفیدساز

سفیدسازی

<hr> مترادف سفیده : سپیده <hr> متضاد سفیده : زرده

مترادف سفیده : سپیده متضاد سفیده : زرده

سفیده

سفیده تخم مرغ

سفیده دمید

سفیدپوستی

سفیدپوش

سفیدک

<hr> مترادف سفیدکاری : گچ کاری، نازک کاری <hr> متضاد سفیدکاری : سفت کاری

مترادف سفیدکاری : گچ کاری، نازک کاری متضاد سفیدکاری : سفت کاری

سفیدکاری

سفیدکاری کردن با گچاب

<hr> مترادف سفیدگر : رویگر، مسگر

مترادف سفیدگر : رویگر، مسگر

سفیدگر

سفیدگری

سفیدگری کردن

سفیدی

سفیدی چشم

<hr> مترادف سفیر : ایلچی، رسول، فرستاده، میانجی، نماینده سیاسی <hr> برابر پارسی : فرستاده، نماینده

مترادف سفیر : ایلچی، رسول، فرستاده، میانجی، نماینده سیاسی برابر پارسی : فرستاده، نماینده

سفیر

سفیر و کارمندان سفارت

سفیر واتیکان

<hr> برابر پارسی : سرنماینده

برابر پارسی : سرنماینده

سفیر کبیر

سفیرکبیر

<hr> مترادف سفیل : پست، زبون، حقیر، خوار، بدبخت

مترادف سفیل : پست، زبون، حقیر، خوار، بدبخت

سفیل

<hr> مترادف سفینه : جهاز، غراب، کشتی، دفتر شعر، تذکره، جنگ، دفتر، دیوان، کتاب، فضاپیما <hr> برابر پارسی : کشتی، ناو، کشتی سپهر

مترادف سفینه : جهاز، غراب، کشتی، دفتر شعر، تذکره، جنگ، دفتر، دیوان، کتاب، فضاپیما برابر پارسی : کشتی، ناو، کشتی سپهر

سفینه

<hr> برابر پارسی : سپهر پیما، آسمان پیما، آسمان نورد

برابر پارسی : سپهر پیما، آسمان پیما، آسمان نورد

سفینه فضایی

سفینه یابشگر

<hr> مترادف سفیه : ابله، احمق، بله، بی شعور، بی عقل، خل، کانا، کم خرد، کم شعور، کم عقل، کم هوش، کودن، نادان <hr> متضاد سفیه : عاقل <hr> برابر پارسی : نادان، بیخرد، سبکسر، خُل

مترادف سفیه : ابله، احمق، بله، بی شعور، بی عقل، خل، کانا، کم خرد، کم شعور، کم عقل، کم هوش، کودن، نادان متضاد سفیه : عاقل برابر پارسی : نادان، بیخرد، سبکسر، خُل

سفیه

<hr> مترادف سفیهانه : ابلهانه، احمقانه، جاهلانه، ابله وار <hr> متضاد سفیهانه : عاقلانه

مترادف سفیهانه : ابلهانه، احمقانه، جاهلانه، ابله وار متضاد سفیهانه : عاقلانه

سفیهانه

<hr> مترادف سق : سقف دهان، کام، نرم کام

مترادف سق : سقف دهان، کام، نرم کام

سق

<hr> مترادف سقا : آب فروش، آبکش، آب رسان <hr> برابر پارسی : آبکش، آب دهنده

مترادف سقا : آب فروش، آبکش، آب رسان برابر پارسی : آبکش، آب دهنده

سقا

سقا خانه

سقائک

<hr> برابر پارسی : آبدارخانه

برابر پارسی : آبدارخانه

سقاخانه

<hr> مترادف سقایت : آب فروشی، آب کشی، آب دهی، سقایه، سقایی، شرابداری

مترادف سقایت : آب فروشی، آب کشی، آب دهی، سقایه، سقایی، شرابداری

سقایت

<hr> مترادف سقر : آتش، جهنم، دوزخ، نار، هاویه <hr> متضاد سقر : بهشت، جنت

مترادف سقر : آتش، جهنم، دوزخ، نار، هاویه متضاد سقر : بهشت، جنت

سقر

سقراط

سقراطی

<hr> مترادف سقز : آدامس، انگم، رزین، صمغ، قندران، صمغ پسته وحشی <hr> برابر پارسی : ژَد

مترادف سقز : آدامس، انگم، رزین، صمغ، قندران، صمغ پسته وحشی برابر پارسی : ژَد

سقز

<hr> مترادف سقط : اندک، کم، کم ارزش، گوشه، ناحیه، خطا، سهو، غلط، لغزش، اشتباه، دشنام، سخن زشت، فحش، ناسزا، ضایع، نابود، درگذشتن، مردن، هلاک شدن، بی مقدار، خوار، زبون، نبهره فرومایه، رسوایی، فضیحت، پاره خشت، پاره آجر | جنین افکنی <hr> برابر پارسی : انداختن، بَنیم | ( سِقط ) انداختن

مترادف سقط : اندک، کم، کم ارزش، گوشه، ناحیه، خطا، سهو، غلط، لغزش، اشتباه، دشنام، سخن زشت، فحش، ناسزا، ضایع، نابود، درگذشتن، مردن، هلاک شدن، بی مقدار، خوار، زبون، نبهره فرومایه، رسوایی، فضیحت، پاره خشت، پاره آجر | جنین افکنی برابر پارسی : انداختن، بَنیم | ( سِقط ) انداختن

سقط

سقط آور

<hr> برابر پارسی : بچه اندازی، بَنیم

برابر پارسی : بچه اندازی، بَنیم

سقط جنین

سقط جنین عمدی

سقط جنین کردن

<hr> مترادف سقط شدن : مردن، درگذشتن، به درک واصل شدن، نفله شدن، تلف شدن، از کار افتادن، از حیز انتقاع ساقطشدن

مترادف سقط شدن : مردن، درگذشتن، به درک واصل شدن، نفله شدن، تلف شدن، از کار افتادن، از حیز انتقاع ساقطشدن

سقط شدن

<hr> مترادف سقط فروش : بقال، خرده فروش، خواربارفروش <hr> برابر پارسی : خرده فروش

مترادف سقط فروش : بقال، خرده فروش، خواربارفروش برابر پارسی : خرده فروش

سقط فروش

<hr> مترادف سقط کردن : جنین افکندن، بچه انداختن

مترادف سقط کردن : جنین افکندن، بچه انداختن

سقط کردن

<hr> مترادف سقط گفتن : ناسزا گفتن، دشنام دادن، بد گفتن، فحش دادن

مترادف سقط گفتن : ناسزا گفتن، دشنام دادن، بد گفتن، فحش دادن

واژه های حرف "س" - فارسی به انگلیسی