فارسی به انگلیسی

سلانه رو

سلانه سلانه راه رفتن

سلانه سلانه رفتن

سلانه سلانه رفتن برای خودنمایی

سلانه سلانه رفتن به طور تفریحی

سلانه سلانه روی

سلاک

سلاک دادن

سلاکی

<hr> مترادف سلب : برگیری، محرومیت، نفی ، ربایش، گرفتن، برداشتن، جدا کردن، ربودن، از میان بردن، برطرف کردن <hr> متضاد سلب : ایجاب <hr> برابر پارسی : ربوده، کندن، از میان بردن

مترادف سلب : برگیری، محرومیت، نفی ، ربایش، گرفتن، برداشتن، جدا کردن، ربودن، از میان بردن، برطرف کردن متضاد سلب : ایجاب برابر پارسی : ربوده، کندن، از میان بردن

سلب

سلب شدن

سلب شدن حق (حقوق)

سلب صلاحیت

سلب صلاحیت کردن

سلب صلاحیت کردن (حقوق)

سلب مالکیت

سلب مالکیت کردن

سلب نشدنی

سلب کردن

سلب کردن مسئولیت

<hr> مترادف سلبی : منفی <hr> متضاد سلبی : ایجابی

مترادف سلبی : منفی متضاد سلبی : ایجابی

سلبی

سلتی

سلجوق

سلجوقی

<hr> مترادف سلحشور : جنگاور، جنگجو، جنگی، دلیر، دلاور، حریف، رزمنده، سپاهی، شجاع، مبارز، مجاهد، محارب <hr> برابر پارسی : دلاور، گُرد، جنگجو

مترادف سلحشور : جنگاور، جنگجو، جنگی، دلیر، دلاور، حریف، رزمنده، سپاهی، شجاع، مبارز، مجاهد، محارب برابر پارسی : دلاور، گُرد، جنگجو

سلحشور

سلحشور (قرون وسطی)

سلحشور عیار (قرون وسطی)

سلحشورانه

سلحشوری

سلحشوری و دوره گردی (قرون وسطی)

<hr> مترادف سلخ : پوست کندن، پوست کنی، محو، نابودی، روز آخرماه <hr> متضاد سلخ : غره

مترادف سلخ : پوست کندن، پوست کنی، محو، نابودی، روز آخرماه متضاد سلخ : غره

سلخ

سلس البول

<hr> مترادف سلسال : شیرین، زلال، گوارا آب

مترادف سلسال : شیرین، زلال، گوارا آب

سلسال

<hr> مترادف سلسبیل : چشمه، عین، کوثر، خوش گوار، گوارا، روان، نرم <hr> برابر پارسی : آب روان، خوشگوار، گوارا

مترادف سلسبیل : چشمه، عین، کوثر، خوش گوار، گوارا، روان، نرم برابر پارسی : آب روان، خوشگوار، گوارا

سلسبیل

<hr> مترادف سلسله : آل، دودمان، طایفه، قبیله، گروه، دسته، فرقه، حلقه، زنجیر، رشته، سری، ردیف، صف، اتصال، پیوند <hr> برابر پارسی : خاندان، دودمان، رشته، زنجیره

مترادف سلسله : آل، دودمان، طایفه، قبیله، گروه، دسته، فرقه، حلقه، زنجیر، رشته، سری، ردیف، صف، اتصال، پیوند برابر پارسی : خاندان، دودمان، رشته، زنجیره

سلسله

سلسله اعصاب

<hr> برابر پارسی : رشته کوه ها، رشته کوه‎ها، رشته کوه ها

برابر پارسی : رشته کوه ها، رشته کوه‎ها، رشته کوه ها

سلسله جبال

<hr> مترادف سلسله جنبان : پیشوا، رهبر، سرحلقه، سرخیل، قاید، باعث، بانی، محرک

مترادف سلسله جنبان : پیشوا، رهبر، سرحلقه، سرخیل، قاید، باعث، بانی، محرک

سلسله جنبان

سلسله جنبان شدن

سلسله فرمانروایان

<hr> برابر پارسی : رده بندی، پایگانی

برابر پارسی : رده بندی، پایگانی

سلسله مراتب

سلسله مراتب را طی نکردن

سلسله مراتبی

سلسله مو

سلسه اعصاب

سلسه جبال

<hr> مترادف سلطان : امیر، پادشاه، خدیو، خلیفه، شاه، شهریار، فرمان روا، ملک، سلطه، فرمان روایی، قدرت، سروان، صاحب منصب، بزرگ، سرور، سرکرده، رئیس <hr> برابر پارسی : پادشاه، شهریار

مترادف سلطان : امیر، پادشاه، خدیو، خلیفه، شاه، شهریار، فرمان روا، ملک، سلطه، فرمان روایی، قدرت، سروان، صاحب منصب، بزرگ، سرور، سرکرده، رئیس برابر پارسی : پادشاه، شهریار

واژه های حرف "س" - فارسی به انگلیسی