طول موج

طول موج (فیزیک)

طول نسبی نت (موسیقی)

طول نقطه

طول نوسان هر چیز در حال نوسان

طول و عرض و غیره

طول وتر بال هواپیما

طول وسیله نقلیه از محور چرخ جلو تا محور چرخ عقب

طول پرتاب

طول پرش

طول کار

<hr> مترادف طول کشیدن : طولانی شدن، به طول انجامیدن، ادامه یافتن، تداوم یافتن <hr> برابر پارسی : به درازا کشیدن، دیرشدن

مترادف طول کشیدن : طولانی شدن، به طول انجامیدن، ادامه یافتن، تداوم یافتن برابر پارسی : به درازا کشیدن، دیرشدن

طول کشیدن

طول کلام

طول یاب

طولا

<hr> مترادف طولانی : دراز، طویل، دیر، دیرینه، دیرین، مدید، دور، بعید، مسافت زیاد، بسیار <hr> برابر پارسی : دورو دراز، دراز، دیرپا، دیرباز

مترادف طولانی : دراز، طویل، دیر، دیرینه، دیرین، مدید، دور، بعید، مسافت زیاد، بسیار برابر پارسی : دورو دراز، دراز، دیرپا، دیرباز

طولانی

طولانی تر از حد معمول

طولانی تر بودن زمان

طولانی تر کردن

طولانی و ملالت آور شدن

طولانی و ملالت آور کردن

طولانی و ملالتآور شدن

طولانی و ملالتآور کردن

طولانی و پر اندرز (سخن یا نوشته)

طولانی کردن

طولانی کردن زمان

طولی

طولی (کشتی رانی)

طولی نکشیدکه

<hr> مترادف طومار : دفتر، صحیفه، عریضه، کتاب، تومار، مکتوب، منشور، نامه، نوشته <hr> برابر پارسی : نامه بلند

مترادف طومار : دفتر، صحیفه، عریضه، کتاب، تومار، مکتوب، منشور، نامه، نوشته برابر پارسی : نامه بلند

طومار

طومار نمایی (کامپیوتر)

طومار پوستی

طومار پیچیده

طومار پیچیده (معماری)

طوماری

طوماری سرستون (معماری)

طوماری کردن

<hr> مترادف طویل : بلند، مرتفع، دراز، ممتد، طولانی، مدید، کشیده، درازمدت ، مفصل، گسترده <hr> متضاد طویل : قصیر <hr> برابر پارسی : دراز، بلند

مترادف طویل : بلند، مرتفع، دراز، ممتد، طولانی، مدید، کشیده، درازمدت ، مفصل، گسترده متضاد طویل : قصیر برابر پارسی : دراز، بلند

طویل

<hr> برابر پارسی : سالخورده

طویل العمر

طویل القامت

<hr> برابر پارسی : دراز زمان

برابر پارسی : دراز زمان

طویل المدت

طویل دراز

<hr> مترادف طویله : آخور، آغل، اسطبل، باره بند، پاگاه، ستورخانه، ستورگاه، رسن، رشته، سمط <hr> برابر پارسی : ستورگاه

مترادف طویله : آخور، آغل، اسطبل، باره بند، پاگاه، ستورخانه، ستورگاه، رسن، رشته، سمط برابر پارسی : ستورگاه

طویله

طویله خوک

طویله دار

طویله ی گاوها

<hr> مترادف طپانچه : اسلحه کمری، پارابلوم، تپانچه، پیستوله، هفت تیر، سیلی، لطمه، سیلی زدن، لطمه زدن <hr> برابر پارسی : تپانچه، هفت تیر

مترادف طپانچه : اسلحه کمری، پارابلوم، تپانچه، پیستوله، هفت تیر، سیلی، لطمه، سیلی زدن، لطمه زدن برابر پارسی : تپانچه، هفت تیر

واژه های حرف "ط" - فارسی به انگلیسی