غنه ای (زبان شناسی)

<hr> مترادف غنودن : آرمیدن، آسودن، خفتن، خوابیدن

مترادف غنودن : آرمیدن، آسودن، خفتن، خوابیدن

غنودن

غنودن در آفتاب

غنودن در گرمای مطلوب

غنودن روی زمین

غنودن روی کاناپه

<hr> مترادف غنوده : آرمیده، آسوده، خسبیده، خفته، خوابیده

مترادف غنوده : آرمیده، آسوده، خسبیده، خفته، خوابیده

غنوده

غنودگی

<hr> مترادف غنچه : شکوفه، غنجه، نوگل

مترادف غنچه : شکوفه، غنجه، نوگل

غنچه

غنچه (گیاه شناسی)

غنچه دهان

غنچه زنی

غنچه شدن لب

غنچه مانند

غنچه کردن

غنچه کردن لب

غنچه گل محمدی

<hr> مترادف غنی : بی نیاز، پولدار، توانگر، ثروتمند، مالدار، متعین <hr> متضاد غنی : فقیر <hr> برابر پارسی : توانگر، بی نیاز، توانگری، سرمایه دار، سرشار

مترادف غنی : بی نیاز، پولدار، توانگر، ثروتمند، مالدار، متعین متضاد غنی : فقیر برابر پارسی : توانگر، بی نیاز، توانگری، سرمایه دار، سرشار

غنی

غنی (نادر)

غنی ترین و بهترین بخش هر چیز

غنی ساز

<hr> برابر پارسی : توانگر سازی

برابر پارسی : توانگر سازی

غنی سازی

غنی شدن

غنی کردن

غنی کردن شیر با افزودن ویتامین

<hr> مترادف غنیمت : نهب، یغما، غنیم، مغتنم، رایگان، مفت <hr> برابر پارسی : پروه، چاپیده، دست برد

مترادف غنیمت : نهب، یغما، غنیم، مغتنم، رایگان، مفت برابر پارسی : پروه، چاپیده، دست برد

غنیمت

غنیمت (قدیمی - خودمانی)

غنیمت (قدیمی - عامیانه)

غنیمت جنگی

غنیمت شمردن

غو

<hr> برابر پارسی : شناگر، آب باز، گوهرجوی، گوهرچین

برابر پارسی : شناگر، آب باز، گوهرجوی، گوهرچین

غواص

غواص با لوله تنفسی

غواص مروارید

<hr> مترادف غواصی : ژرف پیمایی، غوطه بازی، غوطه وری، مرواریدجویی، غوص، تأمل، تعمق، تفکر

مترادف غواصی : ژرف پیمایی، غوطه بازی، غوطه وری، مرواریدجویی، غوص، تأمل، تعمق، تفکر

غواصی

غواصی با دستگاه دمزنی

غواصی کردن

غواصی کردن با لوله هواکش

<hr> مترادف غوث : اعانت، امداد، پناه دهی، دستگیری، فریادرسی، مساعدت، یاری، پناه، ملجا، فریادرس

مترادف غوث : اعانت، امداد، پناه دهی، دستگیری، فریادرسی، مساعدت، یاری، پناه، ملجا، فریادرس

غوث

<hr> مترادف غور : بررسی، تأمل، تفکر، دقت، غوص، وارسی، ژرفا، ژرفنا، عمق، بن، ته، قع <hr> برابر پارسی : درنگ، بررسی، پژوهش

مترادف غور : بررسی، تأمل، تفکر، دقت، غوص، وارسی، ژرفا، ژرفنا، عمق، بن، ته، قع برابر پارسی : درنگ، بررسی، پژوهش

غور

غور و بررسی

غور کردن

غور کننده

غورت

غورت انداختن

غورت دادن

<hr> مترادف غوررسی : تأمل، تتبع، تحقیق، تدقیق، تفحص، فریادرسی

مترادف غوررسی : تأمل، تتبع، تحقیق، تدقیق، تفحص، فریادرسی

واژه های حرف "غ" - فارسی به انگلیسی