فارسی به انگلیسی

چرب تر کردن (بازرگانی)

<hr> مترادف چرب زبان : خوش سخن، چرب گفتار، شیرین زبان، چاپلوس، زبان به مزد، متملق، مداهنه گر ، چاچول، چاچول باز، حراف، زبان باز <hr> متضاد چرب زبان : بدزبان

مترادف چرب زبان : خوش سخن، چرب گفتار، شیرین زبان، چاپلوس، زبان به مزد، متملق، مداهنه گر ، چاچول، چاچول باز، حراف، زبان باز متضاد چرب زبان : بدزبان

چرب زبان

<hr> مترادف چرب زبانی : خوش سخنی، چرب گویی، چرب گفتاری، شیرین زبانی، تملق، چاپلوسی، تعارف مداهنه، مجامله، مجیزگویی

مترادف چرب زبانی : خوش سخنی، چرب گویی، چرب گفتاری، شیرین زبانی، تملق، چاپلوسی، تعارف مداهنه، مجامله، مجیزگویی

چرب زبانی

چرب زبانی (خودمانی)

چرب زبانی (عامیانه)

<hr> مترادف چرب زبانی کردن : چاپلوسی کردن، تملق گفتن، سخنان فریبنده گفتن، خوشامدگویی کردن

مترادف چرب زبانی کردن : چاپلوسی کردن، تملق گفتن، سخنان فریبنده گفتن، خوشامدگویی کردن

چرب زبانی کردن

چرب زبانی کردن (عامیانه)

چرب مانند روغن یا مرهم

چرب ناک

چرب و شیرین (خوراک)

چرب و نرم

چرب و نرم (خودمانی)

چرب و نرم (خوراک)

چرب و نرم (زبان)

چرب و نرم (عامیانه)

چرب و نرم کردن

چرب و چیل

چرب و چیلی

چرب و چیلی (خودمانی)

چرب و چیلی (عامیانه)

چرب پهلو

چرب چینی

چرب کردن

چرب کردن گوشت روی آتش

چربه

<hr> مترادف چربی : پیه، دنبه، شهله، دهن، روغن، زیت، چربه، سرشیر، قیماق ، ملایمت، نرمی <hr> متضاد چربی : گوشت

مترادف چربی : پیه، دنبه، شهله، دهن، روغن، زیت، چربه، سرشیر، قیماق ، ملایمت، نرمی متضاد چربی : گوشت

چربی

چربی خوک

چربی دار

چربی دار بودن

چربی زا

چربی زیر پوست ران و کپل

چربی سان

چربی نابهنجار پوست (پزشکی)

چربی گرفتن

چربی گوشت

<hr> مترادف چربیدن : افزون شدن، زیاده شدن، سنگین تر شدن، فزونی یافتن، چیره شدن، چیرگی یافتن، غالب شدن، غلبه یافتن، برتری داشتن، برتری یافتن، رجحان داشتن، سر بودن، سر شدن

مترادف چربیدن : افزون شدن، زیاده شدن، سنگین تر شدن، فزونی یافتن، چیره شدن، چیرگی یافتن، غالب شدن، غلبه یافتن، برتری داشتن، برتری یافتن، رجحان داشتن، سر بودن، سر شدن

چربیدن

<hr> مترادف چرت : بیراه، چرند، حرف مفت، مزخرف، مهمل، یاوه، سخن بیهوده | پینکی، بیدار و خواب، خواب سبک، نوم، قنیم خواب، هجوع، چرتک

مترادف چرت : بیراه، چرند، حرف مفت، مزخرف، مهمل، یاوه، سخن بیهوده | پینکی، بیدار و خواب، خواب سبک، نوم، قنیم خواب، هجوع، چرتک

چرت

چرت (خودمانی - ناپسند)

چرت (خودمانی)

چرت (عامیانه - ناپسند)

چرت (عامیانه)

چرت بعد از ظهر

<hr> مترادف چرت زدن : نیم خواب بودن، تهویم، به خواب کوتاه رفتن

مترادف چرت زدن : نیم خواب بودن، تهویم، به خواب کوتاه رفتن

چرت زدن

چرت زننده

<hr> مترادف چرت و پرت : چرند، لاطائل، مزخرف، مهمل، هذیان، یاوه

مترادف چرت و پرت : چرند، لاطائل، مزخرف، مهمل، هذیان، یاوه

واژه های حرف "چ" - فارسی به انگلیسی