گشاد کردن

گشاد کردن (خیاطی)

گشاد کردن سوراخ

گشاد کردن لوله اسلحه

گشاد گام برداری

گشاد گشاد راه رفتن

گشادباز

<hr> مترادف گشادبازی : اسراف، تبذیر، حیف ومیل، ولخرجی <hr> متضاد گشادبازی : اقتصاد، صرفه جویی

مترادف گشادبازی : اسراف، تبذیر، حیف ومیل، ولخرجی متضاد گشادبازی : اقتصاد، صرفه جویی

گشادبازی

گشادبازی کردن

گشادشدگی

<hr> مترادف گشادن : افتتاح، باز کردن، گشودن <hr> متضاد گشادن : بستن

مترادف گشادن : افتتاح، باز کردن، گشودن متضاد گشادن : بستن

گشادن

گشادنامه

<hr> مترادف گشاده : رحب، فراخ، گشاد، مبسوط، منبسط، وسیع، باز، مفتوح <hr> متضاد گشاده : بسته

مترادف گشاده : رحب، فراخ، گشاد، مبسوط، منبسط، وسیع، باز، مفتوح متضاد گشاده : بسته

گشاده

<hr> مترادف گشاده بازی : اسراف، تبذیر، ولخرجی <hr> متضاد گشاده بازی : اقتصاد

مترادف گشاده بازی : اسراف، تبذیر، ولخرجی متضاد گشاده بازی : اقتصاد

گشاده بازی

<hr> مترادف گشاده دست : باسخاوت، جوانمرد، سخاوتمند، سخی، کریم <hr> متضاد گشاده دست : خسیس

مترادف گشاده دست : باسخاوت، جوانمرد، سخاوتمند، سخی، کریم متضاد گشاده دست : خسیس

گشاده دست

گشاده دست (آدم)

گشاده دستی

گشاده دستی کردن

گشاده دل

<hr> مترادف گشاده رو : بانشاط، بشاش، تازه رو، خندان، خوش خلق، خوشرو <hr> متضاد گشاده رو : بدخو، گرفته

مترادف گشاده رو : بانشاط، بشاش، تازه رو، خندان، خوش خلق، خوشرو متضاد گشاده رو : بدخو، گرفته

گشاده رو

گشاده رویی

گشاده زبان

گشاده فکر

گشاده فکری

گشاده نامه

گشادکننده

گشادگاه (رگ)

<hr> مترادف گشادگی : فراخی، گنجایش، وسعت

مترادف گشادگی : فراخی، گنجایش، وسعت

گشادگی

گشادگی خاطر

<hr> مترادف گشادی : فراخنا، فراخی، وسعت <hr> متضاد گشادی : تنگی، ضیق

مترادف گشادی : فراخنا، فراخی، وسعت متضاد گشادی : تنگی، ضیق

گشادی

گشاگر

<hr> مترادف گشایش : افتتاح، باز، سعه، فرج، تسخیر، فتح، حل <hr> متضاد گشایش : انسداد

مترادف گشایش : افتتاح، باز، سعه، فرج، تسخیر، فتح، حل متضاد گشایش : انسداد

گشایش

گشایش کردن

گشایشی

گشاینده

گشب

<hr> مترادف گشت : تفرج، تفریح، تماشا، سیاحت، سیر، گردش، گشتن، هواخوری، پاسبانی، تبدیل، تغییر، تفحص، جست وجو

مترادف گشت : تفرج، تفریح، تماشا، سیاحت، سیر، گردش، گشتن، هواخوری، پاسبانی، تبدیل، تغییر، تفحص، جست وجو

گشت

گشت زدن

گشت زدن به سرعت

گشت زدن در

گشت زنی

گشت زنی با اتومبیل

گشت زنی با قایق

گشت و گذار

گشت و گردش

گشت و گردش کردن

<hr> مترادف گشت وگذار : تفرج، تماشا، سیاحت، سیر، گردش

مترادف گشت وگذار : تفرج، تماشا، سیاحت، سیر، گردش

واژه های حرف "گ" - فارسی به انگلیسی