ابغوره

ابغوره گرفتن

ابغورهیدن

ابفا

<hr> برابر پارسی : ( آبق ) آبک، سیماب

برابر پارسی : ( آبق ) آبک، سیماب

ابق

ابقاء

ابقاع

ابقیق

ابلا

ابلاتکا

<hr> برابر پارسی : فرمان، دستور، پیام رسانی، رساندن، رسانیدن، فرگفت

برابر پارسی : فرمان، دستور، پیام رسانی، رساندن، رسانیدن، فرگفت

ابلاغ

ابلاغ قانونی

ابلاغ نامه

ابلاغ کارشناسی

ابلاغ کردن حکم

ابلاغی

<hr> برابر پارسی : بخش نامه

ابلاغیه

ابلفضل

<hr> مترادف ابلق : دورنگ، دومایه، سفیدوسیاه، روزگار، زمانه، خلنگ <hr> برابر پارسی : دورنگ، ابلک، سیاه سفید

مترادف ابلق : دورنگ، دومایه، سفیدوسیاه، روزگار، زمانه، خلنگ برابر پارسی : دورنگ، ابلک، سیاه سفید

ابلق

ابلق چشم

<hr> مترادف ابله : ( آبله ) تاول، تبخال، تبخاله | احمق، بی شعور، بی عرضه، بی عقل، پخمه، خل، رعنا، ساده، سفیه، کالیوه، کانا، کم عقل، کم هوش، کودن، گاوریش، گول، نادان، هزاک <hr> برابر پارسی : نادان، نابخرد، پخمه، سبک سر، سبک سر، کودن، گول

مترادف ابله : ( آبله ) تاول، تبخال، تبخاله | احمق، بی شعور، بی عرضه، بی عقل، پخمه، خل، رعنا، ساده، سفیه، کالیوه، کانا، کم عقل، کم هوش، کودن، گاوریش، گول، نادان، هزاک برابر پارسی : نادان، نابخرد، پخمه، سبک سر، سبک سر، کودن، گول

ابله

ابله سوختگی

ابله فرنگی

ابله مرغان

ابله نامه

ابله و احمق

ابله و کم عقل

ابله کوب

<hr> مترادف ابله کوبی : ( آبله کوبی ) تلقیح، مایه کوبی، واکسیناسیون

مترادف ابله کوبی : ( آبله کوبی ) تلقیح، مایه کوبی، واکسیناسیون

ابله کوبی

ابله گفت و کاهل باور کرد

<hr> مترادف ابلهانه : احمقانه، حماقت آمیز، سفیهانه، کودن وار، نابخردانه <hr> متضاد ابلهانه : عاقلانه <hr> برابر پارسی : سبک سرانه، گولانه

مترادف ابلهانه : احمقانه، حماقت آمیز، سفیهانه، کودن وار، نابخردانه متضاد ابلهانه : عاقلانه برابر پارسی : سبک سرانه، گولانه

ابلهانه

ابلهه

<hr> مترادف ابلهی : احمقی، بلاهت، حماقت، سفاهت، کم عقلی، نادانی <hr> متضاد ابلهی : عاقلی

مترادف ابلهی : احمقی، بلاهت، حماقت، سفاهت، کم عقلی، نادانی متضاد ابلهی : عاقلی

ابلهی

ابلهی گفت و احمقی باور کرد

ابلوموفیسم

<hr> مترادف ابلیس : اهریمن، دیو، شیطان <hr> برابر پارسی : اهریمن، کخ ژنده

مترادف ابلیس : اهریمن، دیو، شیطان برابر پارسی : اهریمن، کخ ژنده

ابلیس

ابلیک

ابم است گاوم است و نوبت اسیابم است

ابمار

ابمان در یک جو نمی رود

<hr> مترادف ابن : پسر، پور، ولد <hr> متضاد ابن : اب <hr> برابر پارسی : پسر، پور

مترادف ابن : پسر، پور، ولد متضاد ابن : اب برابر پارسی : پسر، پور

واژه های حرف "ا" - پیشنهاد کاربران