جان پیچ

جان کلام

<hr> مترادف جان کندن : احتضار، نزع، رنج کشیدن

مترادف جان کندن : احتضار، نزع، رنج کشیدن

جان کندن

جان گرفتن

جانا

جاناتان

جانارا

جانارز

<hr> مترادف جانان : جانانه، دلبر، دوست، محبوب، معشوق، یار

مترادف جانان : جانانه، دلبر، دوست، محبوب، معشوق، یار

جانان

جاناندن

جانانست

<hr> مترادف جانانه : جانان، محبوبه، معشوقه، یار، تمام عیار، حسابی، کامل

مترادف جانانه : جانان، محبوبه، معشوقه، یار، تمام عیار، حسابی، کامل

جانانه

<hr> مترادف جانب : پهلو، جهت، سمت، سو، طرف، عرض، کرانه، کران، کنار، ناحیه، ور <hr> برابر پارسی : سوی، کنار، کناره، ور

مترادف جانب : پهلو، جهت، سمت، سو، طرف، عرض، کرانه، کران، کنار، ناحیه، ور برابر پارسی : سوی، کنار، کناره، ور

جانب

جانب احتیاط را رها کردن

جانب الغربی

جانب و طرف

جانب و کنار

جانب گیری

<hr> مترادف جانباز : جان نثار، دلیر، فداکار، فدایی

مترادف جانباز : جان نثار، دلیر، فداکار، فدایی

جانباز

جانبان

جانبانو

جانبدارانه

<hr> مترادف جانبداری : حمایت، طرفداری، هواخواهی، هواداری <hr> متضاد جانبداری : مخالفت <hr> برابر پارسی : پشتیبانی، هواخواهی

مترادف جانبداری : حمایت، طرفداری، هواخواهی، هواداری متضاد جانبداری : مخالفت برابر پارسی : پشتیبانی، هواخواهی

جانبداری

جانبداری کردن از کسی

<hr> برابر پارسی : سویه، گوشه، گونه

برابر پارسی : سویه، گوشه، گونه

جانبه

جانبگرا

جانبگرایی

<hr> برابر پارسی : پهلویی، کناری

برابر پارسی : پهلویی، کناری

جانبی

جانبی شدگی

جانتاب

<hr> مترادف جاندار : جانور، جنبنده، حی، حیوان، ذی نفس، زنده <hr> متضاد جاندار : بی جان

مترادف جاندار : جانور، جنبنده، حی، حیوان، ذی نفس، زنده متضاد جاندار : بی جان

جاندار

جانداران و محیط زیست شناسان

جاندانه

<hr> مترادف جانسوز : جانکاه، جانگداز، جگرسوز، دلخراش، دلگداز، سوزناک

مترادف جانسوز : جانکاه، جانگداز، جگرسوز، دلخراش، دلگداز، سوزناک

جانسوز

جانسون

<hr> مترادف جانشین : بدل، جایگزین، خلف، خلیفه، عوض، قائم مقام، نایب، وارث، ولیعهد

مترادف جانشین : بدل، جایگزین، خلف، خلیفه، عوض، قائم مقام، نایب، وارث، ولیعهد

جانشین

جانشین دکمه

جانشین سود و قسمت

جانشین شونده

جانشین مدیرعامل

جانشین هارون الرشید

جانشین و بدل

جانشین و عوض

جانشین وضو

جانشین پروری

جانشین پول

جانشینان

<hr> مترادف جانشینی : خلافت، قائم مقامی، نیابت، ولایتعهدی، وکالت

مترادف جانشینی : خلافت، قائم مقامی، نیابت، ولایتعهدی، وکالت

واژه های حرف "ج" - پیشنهاد کاربران