دراز شدن

دراز شدن کار

دراز شدن کشیده شدن

دراز شده

دراز لقمه

دراز مدت

دراز کردن

دراز کردن زبان

دراز کردن سخن

دراز کشیدن

دراز کشیده

درازاندن

درازاک

درازترین شب سال

<hr> مترادف درازدستی : تجاوز، تخطی، تعدی، تعرض، غلبه، استیلا، تسلط

مترادف درازدستی : تجاوز، تخطی، تعدی، تعرض، غلبه، استیلا، تسلط

درازدستی

درازنا

درازنای

درازنایی

درازنشست

درازی راه

درازیدن

دراسات

دراستاد

دراسرا

دراسه

دراسه الاسلام

دراشامنده

دراشامیدن

<hr> برابر پارسی : از بنیاد، ازبن، از پایه

برابر پارسی : از بنیاد، ازبن، از پایه

دراصل

دراعه

دراعه خارا

درافتادن

درافتد

درافشان

دراقانلو

<hr> مترادف درام : نمایشنامه، غم انگیز، غمبار، بحرانی، وخیم <hr> برابر پارسی : اندوه، اندوهبار

مترادف درام : نمایشنامه، غم انگیز، غمبار، بحرانی، وخیم برابر پارسی : اندوه، اندوهبار

درام

درام عامه پسند

دراما

دراماتالوژی

دراماتورژ

دراماتورژی

دراماتیک

<hr> مترادف درامد : ( درآمد ) دخل، رزق، عایدی، مداخل، مدخل <hr> متضاد درامد : ( درآمد ) هزینه

مترادف درامد : ( درآمد ) دخل، رزق، عایدی، مداخل، مدخل متضاد درامد : ( درآمد ) هزینه

واژه های حرف "د" - پیشنهاد کاربران