<hr> مترادف رگل : بی نمازی، طمث، عادت، قاعده

مترادف رگل : بی نمازی، طمث، عادت، قاعده

رگل

رگلان

رگلاژ

رگلاژ کردن

رگن

<hr> مترادف رگه : آثار، اثر، رد، نشانه، نشان، رشته، ریشه

مترادف رگه : آثار، اثر، رد، نشانه، نشان، رشته، ریشه

رگه

رگه دار

رگه ی فرش

رگهای تغذیه کننده قلب

رگهای قلبی

رگولاتور

رگولاتوری

رگی در گردن

ری

ری اکت او اس

ری اکشن

ری بلگ

ری میستریو

ری وایز

ری ژوان

ری گیری

<hr> مترادف ریا : تزویر، تظاهر، حیله، دورویی، ریو، زرق، سالوس، شایبه، ظاهرنمایی، فریب، نفاق <hr> متضاد ریا : صدق <hr> برابر پارسی : دورویی، دورنگی، دولایه، دوگانگی

مترادف ریا : تزویر، تظاهر، حیله، دورویی، ریو، زرق، سالوس، شایبه، ظاهرنمایی، فریب، نفاق متضاد ریا : صدق برابر پارسی : دورویی، دورنگی، دولایه، دوگانگی

ریا

ریاح

ریاحی

<hr> برابر پارسی : شاداسپَرَم ها، شاداسپرم ها، ونَجنک ها

برابر پارسی : شاداسپَرَم ها، شاداسپرم ها، ونَجنک ها

ریاحین

<hr> مترادف ریاست : آقایی، بزرگی، پیشوایی، حکومت، زعامت، سرپرستی، سروری، مدیریت، مهتری <hr> برابر پارسی : سرپرستی، بزرگی، سرپرست

مترادف ریاست : آقایی، بزرگی، پیشوایی، حکومت، زعامت، سرپرستی، سروری، مدیریت، مهتری برابر پارسی : سرپرستی، بزرگی، سرپرست

ریاست

ریاست اسبق فدراسیون وزنه برداری

ریاست جمهوری

ریاست طلبی

ریاض

ریاض السالکین

ریاض الشعرا

ریاض قدس

ریاض نعیم

<hr> مترادف ریاضت : سختی، مرارت، تمرین، مشق، ممارست، سعی، مجاهدت، مجاهده <hr> برابر پارسی : رنج کشیدن، ورزیدن

مترادف ریاضت : سختی، مرارت، تمرین، مشق، ممارست، سعی، مجاهدت، مجاهده برابر پارسی : رنج کشیدن، ورزیدن

ریاضت

ریاضت اقتصاد

ریاضت کشی

ریاضه

<hr> برابر پارسی : انگارش، رایش، رایشگری، رایگری

برابر پارسی : انگارش، رایش، رایشگری، رایگری

ریاضی

<hr> برابر پارسی : رایشگر، رایشمند

برابر پارسی : رایشگر، رایشمند

ریاضی دان

ریاضی دان اسکاتلندی

ریاضی دان المانی

ریاضی دان ایرانی

ریاضی دان فرانسوی

ریاضی دانان

ریاضی دانان دوره اسلامی

<hr> برابر پارسی : رایشگری

واژه های حرف "ر" - پیشنهاد کاربران