زرینار

زریوار

زریون

ززول

زسمش

زشاخ

<hr> مترادف زشت : بدریخت، بدشکل، بدمنظر، بدهیکل، بی ریخت، کریه، کریه المنظر، پچل، بد، سوء، مذموم، ذمیمه، رکیک، سخیف، شنیع، فاحش، قبیح، مستهجن، مکروه، ناپسند، نازیبا، نفرت انگیز، نکوهیده، ننگین <hr> متضاد زشت : قشنگ

مترادف زشت : بدریخت، بدشکل، بدمنظر، بدهیکل، بی ریخت، کریه، کریه المنظر، پچل، بد، سوء، مذموم، ذمیمه، رکیک، سخیف، شنیع، فاحش، قبیح، مستهجن، مکروه، ناپسند، نازیبا، نفرت انگیز، نکوهیده، ننگین متضاد زشت : قشنگ

زشت

زشت بادید

<hr> مترادف زشت رو : بدگل، بدمنظر، بی ریخت، زشت، کریه المنظر، کریه منظر، ناخوش دیدار <hr> متضاد زشت رو : خوشگل، وجیه

مترادف زشت رو : بدگل، بدمنظر، بی ریخت، زشت، کریه المنظر، کریه منظر، ناخوش دیدار متضاد زشت رو : خوشگل، وجیه

زشت رو

زشت روی

زشت لقا

زشت و بد

زشت و حرام

زشت و رسوا

زشت و سخیف

زشت و ناروا

زشت و نامطبوع

زشت و ناپسند

زشت و کریه

زشت پی

زشت کردار

زشتاندن

<hr> مترادف زشتی : بدی، شناعت، عیب، قباحت، معرت

مترادف زشتی : بدی، شناعت، عیب، قباحت، معرت

زشتی

زشتی های انسان با خوش اخلاقی از بین میرود

زشتی و پلشتی

زشتیدن

زشک

زعارت

<hr> مترادف زعامت : پیشوایی، رهبری، ریاست، سروری، قیادت <hr> برابر پارسی : پیشوایی، رهبری

مترادف زعامت : پیشوایی، رهبری، ریاست، سروری، قیادت برابر پارسی : پیشوایی، رهبری

زعامت

زعتر بری

زعفر

<hr> برابر پارسی : زفران، کرکم

برابر پارسی : زفران، کرکم

زعفران

زعفران علیا

زعفران نحاس

<hr> مترادف زعم : باور، تصور، توهم، حدس، رای، ظن، عقیده، گمان، نظر، پایندانی، پذرفتاری، ضمانت، کفالت، ریاست، زعامت، سروری <hr> برابر پارسی : گمان، پندار، انگار، اندیشه

مترادف زعم : باور، تصور، توهم، حدس، رای، ظن، عقیده، گمان، نظر، پایندانی، پذرفتاری، ضمانت، کفالت، ریاست، زعامت، سروری برابر پارسی : گمان، پندار، انگار، اندیشه

واژه های حرف "ز" - پیشنهاد کاربران