زنبورداری

زنبورزوروا

<hr> برابر پارسی : کَبت

زنبورعسل

زنبورک

زنتا

زنجاب کردن

<hr> برابر پارسی : زنگان

زنجان

<hr> برابر پارسی : زنجپیِل

زنجبیل

زنجبیل الکلاب

زنجبیل شامی

زنجره

<hr> مترادف زنجیر : بند، سلسله، غل

مترادف زنجیر : بند، سلسله، غل

زنجیر

زنجیر باز کن

زنجیر بر گردن

زنجیر تانک

زنجیر دست و پای زندانیان

زنجیر لنگر

زنجیر چرخ

زنجیر کش

زنجیر گسسته

زنجیر گسل

زنجیربلاغ

زنجیره

زنجیره ای

زنجیره بلوک

زنجیره سهم غذای خانمها

زنجیره عفونت

زنجیره علیا

زنجیره غذایی

زنجیره مقره

زنجیرها

<hr> مترادف زنخ : چانه، ذقن، زنخدان

مترادف زنخ : چانه، ذقن، زنخدان

زنخ

زنخ زدن

زنخ زنجیر

زنخ کردن

<hr> مترادف زنخدان : چانه، ذقن، زنخ

مترادف زنخدان : چانه، ذقن، زنخ

زنخدان

زنخندان

زند

زند zand

زند رزم

زند زنده

زند زیرین

زند و پازند

زندامرد

<hr> مترادف زندان : اسارتگاه، بازداشتگاه، بند، بندیخانه، توقیفگاه، حبس، دوستاق، دوستاق خانه، سجن، سلول، سیاهچال، محبس، هلفدونی

مترادف زندان : اسارتگاه، بازداشتگاه، بند، بندیخانه، توقیفگاه، حبس، دوستاق، دوستاق خانه، سجن، سلول، سیاهچال، محبس، هلفدونی

واژه های حرف "ز" - پیشنهاد کاربران