عزل کردن

<hr> مترادف عزلت : اعتزال، اعتکاف، انزوا، تجرد، تنهایی، کناره گیری، گوشه گیری، گوشه نشینی <hr> برابر پارسی : گوشه گیری

مترادف عزلت : اعتزال، اعتکاف، انزوا، تجرد، تنهایی، کناره گیری، گوشه گیری، گوشه نشینی برابر پارسی : گوشه گیری

عزلت

<hr> مترادف عزلت طلب : انزواطلب، عزلت جو، عزلت نشین، گوشه گیر، معتزل، معتکف

مترادف عزلت طلب : انزواطلب، عزلت جو، عزلت نشین، گوشه گیر، معتزل، معتکف

عزلت طلب

عزلت گرفتن

عزلت گزیدن

<hr> مترادف عزلت گزین : راهب، راهبه، عزلت جو، عزلت نشین، گوشه گیر، گوشه نشین، معتزل، معتکف، منزوی

مترادف عزلت گزین : راهب، راهبه، عزلت جو، عزلت نشین، گوشه گیر، گوشه نشین، معتزل، معتکف، منزوی

عزلت گزین

عزلت گزینی

<hr> مترادف عزم : آهنگ، اراده، تصمیم، عزیمت، قصد، نقشه، نیت <hr> برابر پارسی : آهنگ، پابرجایی، پایداری

مترادف عزم : آهنگ، اراده، تصمیم، عزیمت، قصد، نقشه، نیت برابر پارسی : آهنگ، پابرجایی، پایداری

عزم

عزم اهنین

<hr> برابر پارسی : استوارآهنگ

برابر پارسی : استوارآهنگ

عزم جزم

عزم درست کردم

عزم درست گردانیدن

عزم راسخ

عزم قوی

عزم مکانیکی

<hr> برابر پارسی : آهنگ کردن، خواستن

برابر پارسی : آهنگ کردن، خواستن

عزم کردن

عزمت

عزمیدن

عزه ذکره

عزوتی

<hr> برابر پارسی : بزرگوار | گرامی، گرانمایه، ارجمند

برابر پارسی : بزرگوار | گرامی، گرانمایه، ارجمند

عزوجل

عزور

عزوعجل

عزگل

عزی

عزیت

<hr> مترادف عزیز : ارجمند، شایسته، عالیقدر، عزتمند، گرامی، گرانمایه، محترم، نورچشم <hr> متضاد عزیز : ذلیل <hr> برابر پارسی : گرامی، گرانمایه، ارجمند، مهربان، نازنین

مترادف عزیز : ارجمند، شایسته، عالیقدر، عزتمند، گرامی، گرانمایه، محترم، نورچشم متضاد عزیز : ذلیل برابر پارسی : گرامی، گرانمایه، ارجمند، مهربان، نازنین

واژه های حرف "ع" - پیشنهاد کاربران