پیشنهاد کاربران

عقد معوض

عقد مغابنه

عقد منجز

عقد موجد

عقد مکره

عقد نافذ

عقد نامعین

عقد پرستش

عقد کردن

عقد گروهی

عقد گوهر

عقد یک تعهدی

عقدضمان

<hr> مترادف عقده : گره، دشواری، فشار، گیر، محظور <hr> برابر پارسی : گره، پیچیدگی، گره روانی

مترادف عقده : گره، دشواری، فشار، گیر، محظور برابر پارسی : گره، پیچیدگی، گره روانی

عقده

عقده افتادن

عقده اودیپ

<hr> برابر پارسی : کینه توز

عقده ای

عقدیدن

عقر

<hr> مترادف عقرب : کجدم، کژدم، آبان ماه <hr> برابر پارسی : کژدم، کَژدُم

مترادف عقرب : کجدم، کژدم، آبان ماه برابر پارسی : کژدم، کَژدُم

عقرب

عقرب جراره

عقرب دوم

<hr> برابر پارسی : پَرَک، پرک، شاهنگ، شاهَنگ

برابر پارسی : پَرَک، پرک، شاهنگ، شاهَنگ

عقربه

عقربک

<hr> مترادف عقل : خرد، دها، ذکاوت، فهم، معرفت، هوش، کله، مخ <hr> برابر پارسی : خرد، خِرَد، دانایی، دانش، هوش

مترادف عقل : خرد، دها، ذکاوت، فهم، معرفت، هوش، کله، مخ برابر پارسی : خرد، خِرَد، دانایی، دانش، هوش

عقل

عقل بحثی

عقل درست حسابی نداشتن

عقل رحمانی

عقل عقیله

عقل غریزی

عقل فعال

عقل قامع

عقل متعارف

عقل مدور

<hr> برابر پارسی : خرد زیست

عقل معاش

عقل منتقد

عقل و معرفت

عقل و هوش

عقل کل

عقل گرایی

عقلا

عقلاء

<hr> مترادف عقلانی : عقلایی، عقلی ، حسی <hr> متضاد عقلانی : غیرمنطقی <hr> برابر پارسی : خردمندانه، بخردانه

مترادف عقلانی : عقلایی، عقلی ، حسی متضاد عقلانی : غیرمنطقی برابر پارسی : خردمندانه، بخردانه

عقلانی

عقلانی شدن

<hr> برابر پارسی : خردمندی

عقلانیت

<hr> مترادف عقلایی : عاقلانه، معقول، منطقی <hr> متضاد عقلایی : غیرعقلایی

مترادف عقلایی : عاقلانه، معقول، منطقی متضاد عقلایی : غیرعقلایی

عقلایی

عقلم نمی رسد

<hr> مترادف عقوبت : بادافراه، تادیب، تنبیه، جزا، سزا، سیاست، شکنجه، عذاب، فرجام بد، قصاص، کیفر، گوشمال، مجازات <hr> برابر پارسی : کیفر، بادافره، سزا، پادافره

مترادف عقوبت : بادافراه، تادیب، تنبیه، جزا، سزا، سیاست، شکنجه، عذاب، فرجام بد، قصاص، کیفر، گوشمال، مجازات برابر پارسی : کیفر، بادافره، سزا، پادافره

واژه های حرف "ع" - پیشنهاد کاربران