عموی حضرت ابراهیم

عموی من کمک خلبان است

عمویی

عمی

عمیان

<hr> مترادف عمید : پیشوا، رئیس، سردسته، سرور، مهتر، نقیب

مترادف عمید : پیشوا، رئیس، سردسته، سرور، مهتر، نقیب

عمید

عمیدالملک کندری

<hr> مترادف عمیق : ژرف، عمق دار، گود، تام، کامل <hr> برابر پارسی : ژرف گود، ژرف، گود

مترادف عمیق : ژرف، عمق دار، گود، تام، کامل برابر پارسی : ژرف گود، ژرف، گود

عمیق

عمیق تر

عمین

عن

عن اللغو

عن غریب

عن چوچک

<hr> مترادف عنا : آزار، رنج، زحمت، عذاب، عنت، محنت، مشقت

مترادف عنا : آزار، رنج، زحمت، عذاب، عنت، محنت، مشقت

عنا

<hr> برابر پارسی : شی`نه

عناب

عنابستان

<hr> مترادف عناد : بغض، جدال، حقد، خصومت، دشمنی، ستیزگی، ستیزه، ضدیت، عداوت، کین، کینه توزی، کینه، گردنکشی، لجاج، لجاجت، مخاصمه، مخالفت، نفاق، نقار <hr> برابر پارسی : دشمنی، ستیز

مترادف عناد : بغض، جدال، حقد، خصومت، دشمنی، ستیزگی، ستیزه، ضدیت، عداوت، کین، کینه توزی، کینه، گردنکشی، لجاج، لجاجت، مخاصمه، مخالفت، نفاق، نقار برابر پارسی : دشمنی، ستیز

عناد

<hr> برابر پارسی : ستیزیدن

عناد کردن

<hr> برابر پارسی : ها پاره

عناصر

<hr> برابر پارسی : چارگوهر

عناصر اربعه

عناصر تشکیل دهنده هوا

عناصر تشکیل دهنده چوب

عناصر ثانویه

عناصر رسانا

عناصر نایاب

عناصر چهارگانه

عناف

عنافجه

عناقید

عناله

<hr> مترادف عنان : افسار، پالهنگ، دهنه، زمام، لجام، لگام، مهار <hr> برابر پارسی : دهنه، لگام، افسار، لجام

مترادف عنان : افسار، پالهنگ، دهنه، زمام، لجام، لگام، مهار برابر پارسی : دهنه، لگام، افسار، لجام

عنان

عنان باز گردانیدن

عنان تاب دادن

عنان تاب گشتن

عنان در عنان

عنان را گران کردن

عنان سپردن

عنان فروگرفتن

عنان منعطف کردن

عنان پیچاندن

عنان کشیده داشتن

عنان گران کردن

عنان گرد کردن

عنان گسیخته

عنان گسیختگی

عنان گیر

<hr> برابر پارسی : سربرگ ها، سرنویس ها، فرنام ها

برابر پارسی : سربرگ ها، سرنویس ها، فرنام ها

واژه های حرف "ع" - پیشنهاد کاربران