فدیت

فدیتک یوما

<hr> مترادف فدیه : جانبها، سربها، قربانی

مترادف فدیه : جانبها، سربها، قربانی

فدیه

فدیه ساختن

فذانک

فذرهم

فذنک

فذکر

<hr> مترادف فر : تاب، چین، شکن، کرس، تازگی، طراوت، نوی، دلال، غنج، کرشمه، ناز، تنور، تنوره | جلال، شان، شکوه، شوکت، فروغ ایزدی، لمعه، حسن، زیبایی

مترادف فر : تاب، چین، شکن، کرس، تازگی، طراوت، نوی، دلال، غنج، کرشمه، ناز، تنور، تنوره | جلال، شان، شکوه، شوکت، فروغ ایزدی، لمعه، حسن، زیبایی

فر

فر ایمان

فر دادن

فر ر’خ

فر همایی

فر و شکوه

فر و فرهنگ

فر و میچکد

فر پادشاهی

فر یزدانی

<hr> مترادف فرا : بالا، فوق، ماورا، ورا، پیش، نزد، نزدیک، بلند، عالی، گورخر

مترادف فرا : بالا، فوق، ماورا، ورا، پیش، نزد، نزدیک، بلند، عالی، گورخر

فرا

فرا انسان

فرا خوان

فرا خواند

فرا خوانده

فرا دادن

فرا رسید

فرا رسیدن

فرا زمینی

فرا سرما

فرا متنی

فرا ملی

فرا ملیتی های چندمرکزی

فرا منطقه ای

فرا می خواند

فرا نقد

فرا نهاد

فرا واقعیت

فرا پیش نهادن

فرا چنگ اوردن

فرا گرفت

فرا گرفتم

فرا گرفتن دانش

فرا گرفته بود

فرا گرفتگی

فرا گوشه رفتن

فرا یافتن

فراامدن

فرااوردن

فرااورده

پیشنهاد کاربران

واژه های حرف "ف" - پیشنهاد کاربران